۱۶۹۸.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمىـ به نقل از ابو مِخنَف ـ: حسين عليه السلام بانگ زد : «آيا ياورى نيست كه ما را به خاطر رضاى خداى متعال ، يارى دهد. آيا مدافعى نيست كه از حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، دفاع كند ؟!» .
هنگامى كه حُرّ بن يزيد ، اين سخن را شنيد، دلش مضطرب و چشمانش اشكبار شد و گريان و نالان ، با غلام تُركش ، بيرون آمد . چگونگى رفتنش به سوى حسين عليه السلام ، اين گونه بود كه چون اين سخن را از حسين عليه السلام شنيد، نزد عمر بن سعد آمد و به او گفت: آيا تو مى خواهى با اين مرد ، بجنگى ؟ !
عمر گفت : به خدا سوگند ، آرى ؛ چنان جنگى كه آسان ترين بخش آن، انداختن سرها و افتادن دست ها باشد .
حُر گفت : آيا هيچ يك از پيشنهادهاى ايشان ، شما را راضى نمى كند ؟
عمر سعد گفت: به خدا سوگند ، اگر كار به دست من بود، [ صلح ] مى كردم ؛ امّا فرمانده ات [ عبيد اللّه ]از آن ، خوددارى مى كند .
سپس حُر جلو رفت و از مردم ، كناره گرفت و به مردى از قبيله اش به نام قُرّة بن قيس ـ كه همراه او بود ـ ، گفت : اى قُرّه! آيا امروز ، اسبت را آب داده اى ؟
گفت : نه .
گفت : آيا نمى خواهى كه به او آب بنوشانى ؟
قُرّه مى گويد : به خدا سوگند ، گمان بردم كه او مى خواهد كنار بكِشد و در جنگ ، حاضر نشود و خوش ندارد كه من ، او را در حال چنين كارى ببينم ، مبادا كه گزارش دهم . به او گفتم : به اسبم آب نداده ام . مى روم تا به او آب بدهم .
از آن جا كه حُر بود ، دور شدم . به خدا سوگند ، اگر مرا از قصد خود آگاه مى كرد ، همراه او به سوى حسين عليه السلام مى رفتم . حُر ، كم كم خود را [ به حسين عليه السلام ] نزديك مى كرد . مردى از قبيله اش به او گفت : اى ابا يزيد! كارت مشكوك است . چه مى خواهى بكنى ؟
حُر گفت : به خدا سوگند ، خود را ميان بهشت و دوزخ مى بينم و ـ به خدا سوگند ـ ، هيچ چيز را بر بهشتْ ترجيح نمى دهم ، حتّى اگر تكّه تكّه و سوزانده شوم .
آن گاه اسبش را هِى زد و با غلام تركش به حسين عليه السلام پيوست و گفت : خدا ، مرا فدايت كند ، اى فرزند پيامبر خدا ! من، همانم كه تو را از برگشتن ، باز داشتم و همراهت در راه آمدم و تو را وادار به فرود آمدن در اين جا كردم . به خدايى كه جز او خدايى نيست ، گمان نمى كردم كه اينان ، پيشنهادت را نپذيرند و كارت را به اين جا برسانند . اگر پى مى بردم كه آنان مى خواهند تو را بكُشند ، اين كار را با تو نمى كردم . من اكنون با توبه از گذشته ام به درگاه خدا ، نزد تو آمده ام و تو را با جانم يارى مى دهم تا پيشِ روى تو بميرم . آيا در اين براى من ، توبه اى هست ؟
حسين عليه السلام فرمود : «آرى. خدا ، توبه ات را مى پذيرد و تو را مى آمرزد . نامت چيست ؟» .
گفت : من ، حُر هستم .
فرمود : تو «حُر ( آزاده ) هستى ، همان گونه اى كه مادرت تو را ناميده است . تو در دنيا و آخرت ، آزاده هستى . فرود بيا» .
حُر گفت : من ، سواره باشم ، برايت بهتر است تا پياده باشم . لَختى سوار بر اسبم ، با آنان مى جنگم و در پايان كارم، به فرود (شهادت) ، خواهد انجاميد .
سپس گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! من نخستين كسى هستم كه بر تو بيرون آمد . پس اجازه بده تا نخستين كشته پيشِ روى تو باشم تا شايد از مصافحه كنندگان با جدّت محمّد صلى الله عليه و آله در فرداى قيامت باشم .
حسين عليه السلام به او فرمود : «اگر بخواهى ، سخنى نيست ، كه تو از كسانى هستى كه خداوند ، توبه شان را مى پذيرد ؛ چرا كه او توبه پذيرِ مهربان است» .
نخستين كسى كه پا به ميدان نهاد و به نبرد تن به تن با دشمن پرداخت ، حُرّ بن يزيد رياحى بود كه به گاه بيرون آمدنش براى هماوردى ، چنين خواند :
من ، بى گمان ، آزاده ام و پناه ميهمانان[ امّا گردنِ ] شما را با شمشير مى زنم .
به دفاع از بهترين ساكنان خَيف ۱شما را مى زنم و در آن ، هيچ ستمى نمى بينم .
همچنين روايت شده كه چون حُر به حسين عليه السلام پيوست ، مردى از بنى تميم به نام يزيد بن سفيان گفت : به خدا سوگند ، اگر حُر را به هنگام بيرون آمدن ببينم ، با نيزه در پى او مى روم .
هنگامى كه حُر مى جنگيد و بر گوش و ابروى اسبش زده بودند و خون از آنها سرازير بود ، حُصَين بن نُمَير گفت : اى يزيد ! اين، همان حُرّ است كه آرزو داشتى او را ببينى . آيا مى خواهى با او رو به رو شوى ؟
گفت : آرى . سپس ، به سوى او بيرون آمد. طولى نكشيد كه حُر ، او را كُشت و چهل سوار و پياده را نيز كُشت و همچنان مى جنگيد تا آن كه اسبش را پِى كردند و پياده مانْد ؛ امّا همچنان مى جنگيد و مى گفت :
اگر اسبم را پِى مى كنيد ، من فرزندى آزاده امشجاع تر از شير شرزه .
و به گاه حمله ، ناتوان نيستمبلكه هنگام فرار ديگران ، استوار مى ايستم .
آن گاه ، جنگيد تا كشته شد . ياران حسين عليه السلام او را بُردند و در حالى كه هنوز رَمقى داشت ، پيشِ روى حسين عليه السلام نهادند . امام عليه السلام ، غبار از چهره اش پاك كرد و فرمود : «تو آزاده اى ، همان گونه كه مادرت تو را ناميده است . تو در دنيا و آخرت ، آزاده اى» .
سپس يكى از ياران حسين عليه السلام (حاكم جُشَمى گفته است : بلكه زين العابدين عليه السلام ) ، در سوگ او سرود :
چه آزاده نيكويى بود ، حُرّ رياحىپايدار ، به گاهِ بارش تيرها !
چه آزاده نيكويى ، كه به گاه نداى حسينبا يك بانگ ، جان خود را ندا كرد!
و روايت شده كه حُر به هنگام نبرد مى خوانْد :
سوگند ياد كرده ام كه كشته نشوم تا بكُشمو امروز ، جز از رو به رو، زخمى نخورم.
آنان را سختْ با شمشير مى زنمنه از آنان دست مى كشم ، و نه بازْ پس مى نشينم .