۱۶۹۷.الأمالى ، صدوقـ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از امام زين العابدين عليهم السلام ـ: حُرّ بن يزيد ، اسبش را هِى كرد و از لشكر عمر بن سعد ـ كه خدا ، لعنتش كند ـ ، عبور كرد و به لشكر حسين عليه السلام رسيد ، در حالى كه دستش را بر سرش نهاده بود و مى گفت: خدايا ! به سوى تو باز مى گردم. تو هم توبه ام را بپذير كه من ، دل هاى دوستان تو و فرزندان پيامبرت را لرزانده ام . اى فرزند پيامبر خدا ! آيا من مى توانم توبه كنم ؟
امام عليه السلام فرمود: «آرى . خداوند، توبه ات را پذيرفت» .
حُر گفت: اى فرزند پيامبر خدا ! آيا اجازه مى دهى برايت بجنگم ؟
امام عليه السلام ، اجازه فرمود . او به ميدان آمد ، در حالى كه چنين رَجَز خواند :
من ، گردن هايتان را با شمشير مى زنمدر راه بهترين ساكن سرزمين خَيف ( صحراى مكّه ) .
آن گاه، هجده تن از آنان را كُشت و سپس ، كشته شد. امام حسين عليه السلام نزد او ـ كه خون از بدنش جارى بود ـ آمد و فرمود : «به به ! اى حُر ! تو در دنيا و آخرت ، حُرّى (آزاده اى) ، همان گونه كه چنين ناميده شده اى» .
سپس امام حسين عليه السلام ، چنين سرود :
بهترين آزاده ، حُرّ رياحى استو چه آزاده اى، كه جايگاه آمد و شدِ نيزه ها !
و چه خوب آزاده اى كه چون حسين، نداد داددر نخستين ساعات صبح ، جان خود را فدا كرد !