۱۶۹۴.تاريخ الطبرىـ به نقل از محمّد بن قيس ـ: هنگامى كه حبيب بن مُظاهر كُشته شد ، اين اتّفاق ، حسين عليه السلام را آزرده خاطر كرد و فرمود : «خودم و ياران حمايت كننده ام را به حساب خدا مى گذارم» .
حُر نيز شروع به رَجَزخوانى كرد و گفت :
سوگند ياد كرده ام كه كشته نشوم تا بكُشمو امروز، تنها از رو به رو، ضربت مى خورم [ و نمى گريزم ] .
آنان را با شمشير ، ضربتى قاطع و بُرّان مى زنمنه از آنان دست مى كِشم ، و نه بازْپس مى نشينم .
و نيز مى گفت:
با شمشير ، بر سپاهشان ، ضربه مى زنمدر دفاع از بهترين ساكن مِنا و خَيف .
او و زُهَير بن قَين ، به شدّت جنگيدند . هنگامى كه يكى از آن دو ، حمله مى برد و دشمن ، گِردش را مى گرفتند، ديگرى حمله مى بُرد و او را مى رهانْد . مدّتى به اين كار پرداختند تا آن كه پيادگان [ لشكر ابن زياد ] ، بر حُرّ بن يزيد ، حمله بُردند و او به شهادت رسيد .
۱۶۹۵.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابو زُهَير نَضْر بن صالح عَبْسى ـ: هنگامى كه حُرّ بن يزيد رياحى به حسين عليه السلام پيوست ، مردى به نام يزيد بن سفيان از قبيله بنى تميم و از تيره بنى شَقِره ـ كه از فرزندان حارث بن تميم بودند ـ ، گفت : بدانيد كه ـ به خدا سوگند ـ ، اگر حُرّ بن يزيد را به هنگام بيرون آمدن ببينم ، با نيزه به او حمله مى برم .
در بحبوحه رفت و آمد و درگيرى سپاهيان ، حُرّ بن يزيد به پيشروى و حمله به دشمن ، مشغول بود و اين شعر عَنتَره را مى خواند :
هماره ، به گودىِ زير گلويش ، تير مى زنمو نيز به سينه اش ، تا اين كه با خون ، رنگين شود .
اسب او هم از ناحيه گوش و ابرو ، زخم خورده بود و خونش روان بود . در اين هنگام ، حُصَين بن تميم ـ كه فرمانده نگاهبانان عبيد اللّه بن زياد بود و عبيد اللّه ، او را به سوى حسين عليه السلام روانه كرده و همراه عمر بن سعد بود و از سوى او ، فرمانده سواران تكاور زرهپوش شده بود ـ ، به يزيد بن سفيان گفت : اين ، حُرّ بن يزيد است كه آرزوى [ ديدن ] او را داشتى .
او گفت : آرى .
سپس به سوى او حركت كرد و به او گفت : اى حُرّ بن يزيد ! آيا خواهان جنگ تن به تن هستى ؟
حُر گفت : آرى . مى خواهم .
حُر به مبارزه آمد. شنيدم كه حُصَين بن تميم مى گويد : به خدا سوگند ، من به او (يزيد بن سفيان) مى نگريستم . گويى كه جانش را در دستش گرفته بود . حُر ، مهلتش نداد و پس از بيرون آمدن ، بلافاصله ، او را كُشت .