۱۶۹۲.تاريخ الطبرىـ به نقل از عَدىّ بن حَرمَله ـ: چون عمر بن سعد ، لشكر را آماده حمله كرد، حُرّ بن يزيد به او گفت: خدا ، تو را اصلاح كند ! آيا مى خواهى با اين مرد (حسين عليه السلام ) بجنگى ؟
عمر گفت : به خدا سوگند ، آرى ؛ چنان جنگى كه آسان ترين بخشِ آن، افتاده شدن سرها و قطع دست ها باشد !
حُر گفت: آيا هيچ يك از پيشنهادهاى او، شما را راضى نمى كند ؟
عمر بن سعد گفت: به خدا سوگند ، اگر كار با من بود، [ صلح ] مى كردم ؛ امّا فرمان روايت [ ابن زياد ]نپذيرفته است .
راوى مى گويد : حُر ، آمد تا در جايى ميان مردم ايستاد . مردى از قبيله اش به نام قُرّة بن قيس ، همراهش بود. به او گفت: اى قُرّه ! آيا امروز ، اسبت را آب داده اى ؟
گفت: نه.
گفت: مى خواهى كه آن را آب دهى ؟
قُره مى گويد: به خدا سوگند ، گمان بُردم كه او مى خواهد كناره بگيرد و در جنگ ، حضور نيابد و خوش ندارد كه من ، او را به هنگام اين كار ببينم و خبر آن را به فرمانده برسانم . لذا به او گفتم: آبش نداده ام . مى روم تا به آن ، آب بدهم .
از جايى كه حُر بود، دور شدم . به خدا سوگند، اگر مرا از قصد خود ، آگاه مى كرد، همراه او به سوى حسين عليه السلام مى رفتم .
او كم كم به حسين عليه السلام نزديك شد . مردى از قبيله اش به نام مهاجر بن اوس ، به او گفت: اى ابن يزيد ! چه مى كنى ؟ مى خواهى حمله كنى ؟
حُر ، خاموش ماند و لرزه ، اندامش را گرفته بود. آن مرد به او گفت: اى ابن يزيد ! به خدا سوگند ، كار تو، مشكوك است ! به خدا سوگند، هرگز در هيچ جنگى، آنچه اكنون از تو مى بينم، نديده بودم . اگر از من مى پرسيدند كه شجاع ترين مردِ كوفه كيست ، از [ كنار نام ]تو نمى گذشتم . پس اين چه كارى است كه از تو مى بينم ؟ !
حُر گفت: به خدا سوگند، خود را ميان بهشت و دوزخ مى بينم و ـ به خدا سوگند ـ ، هيچ چيز را بر بهشت بر نمى گزينم، حتّى اگر تكّه تكّه و سوزانده شوم .
سپس ، بر اسبش هِى زد و به حسين عليه السلام پيوست . حُر به حسين عليه السلام گفت: خدا ، مرا فدايت كند ، اى فرزند پيامبر خدا ! من ، همان كسى هستم كه تو را از برگشتن ، باز داشتم و چشم از تو برنگرفتم و همراهت آمدم تا تو را مجبور به نزول در اين جا كردم . به خدا سوگند ـ آن خدايى كه جز او خدايى نيست ـ ، هرگز گمان نداشتم كه اين گروه، پيشنهادهاى تو را نپذيرند و كار را به اين جا برسانند . به خود مى گفتم : چه اشكالى دارد كه در برخى امور ، از آنان ، اطاعت كنم تا آنان ، مرا بيرون رفته از اطاعتشان نبينند ؟ آنها نيز اين پيشنهادهاى حسين را مى پذيرند [ و كار به خوشى خاتمه مى يابد ] . به خدا سوگند ، اگر گمان هم مى كردم كه آنان ، پيشنهادهاى تو را نمى پذيرند، اين كارها را با تو نمى كردم . اكنون ، پيش تو آمده ام و پشيمان از آنچه كرده ام ، به درگاه خدا توبه مى كنم و با جانم ، تو را يارى مى دهم تا پيشِ رويت بميرم . آيا براى من ، توبه اى هست ؟
حسين عليه السلام فرمود: «آرى . خداوند ، توبه ات را مى پذيرد و تو را مى آمرزد. نام تو چيست» ؟
گفت: من حُر ، پسر يزيد هستم .
حسين عليه السلام فرمود : «تو حُر (آزاده) هستى، همان گونه كه مادرت ، تو را ناميده است . تو ، إن شاء اللّه ، در دنيا و آخرت ، آزاده اى . فرود بيا» .
حُر گفت: من سواره باشم ، برايت سودمندترم تا پياده شوم. سوار بر اسبم، ساعتى با آنان مى جنگم . كارم به فرود آمدن (شهادت) ، خواهد انجاميد .
حسين عليه السلام فرمود : «رحمت خدا بر تو باد ! هر چه به نظرت مى رسد ، همان گونه عمل كن» .
حُر ، جلوى يارانش آمد و گفت : اى مردمان ! چرا يكى از اين پيشنهادهاى حسين عليه السلام را نمى پذيريد تا خداوند ، شما را از جنگ و ستيز با او ، آسوده كند ؟
گفتند: اين فرمانده، عمر بن سعد است . با او سخن بگو .
حُر ، همان سخن را با او باز گفت. عمر گفت: من نيز بسيار دوست داشتم كه اگر راهى بيابم، چنين كنم .
حُر گفت: اى مردم كوفه! مادرتان به عزايتان بنشيند و گريان شود ! او را دعوت كرديد و چون آمد، تسليمش كرديد . ادّعاى جان دادن در راهش را نموديد و سپس ، بر او تاخته ايد تا او را بكُشيد . او را باز داشته ايد و اختيار را از كفش رُبوده و از همه سو ، محاصره اش كرده ايد و از روى آوردن به اين همه سرزمين هاى پهناور خدا براى در امان ماندن خود و خانواده اش ، باز داشته ايد . اينك ، اسيرِ دست شماست و اختيارِ سود و زيانى براى خود ندارد . او و همسران و كودكان و يارانش را از آب جارى فرات ، محروم نموده ايد ؛ آبى كه يهود و مجوس و مسيحى ، از آن مى نوشند ، و خوك و سگِ صحرا در آن مى غلتند . آن گاه ، ايشان از تشنگى ، در حال جان كَنْدن هستند. چه بد رفتارى با فرزندان محمّد صلى الله عليه و آله داشتيد ! خداوند ، شما را روز تشنگى ( قيامت ) سيراب نكند، اگر هم اكنون ، توبه نكنيد و از آنچه اكنون مى كنيد، دست نكِشيد !
پيادگان لشكر ، به او حمله بُردند و به او تيراندازى كردند . حُر نيز آمد و پيشِ روى حسين عليه السلام ايستاد .