۱۶۴۹.مثير الأحزان :عمرو بن حَجّاج گفت: اى احمق ها! آيا مى دانيد با چه كسانى تن به تن مى جنگيد ؟ سواران اين ديار و گروهى دست از جان شُسته .
آن گاه ، عمر بن سعد ، بانگ زد و آنان ، به جايگاه هايشان ، باز گشتند .
۱۶۵۰.شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد :به مردى كه روز واقعه كربلا ، همراه عمر بن سعد ، حضور داشته است ، گفته شد: واى بر تو ! آيا فرزندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را كُشتيد ؟
گفت: چاره اى نبود! اگر تو نيز آن جايى بودى كه ما بوديم، همين كار ما را مى كردى. گروهى بر ما تاختند كه دستانشان ، در قبضه شمشيرهايشان بود ، به سان شيرهاى دَرَنده؛ سواران را از چپ و راست ، در هم مى شكستند و خود را در دلِ مرگ مى انداختند ؛ امان را نمى پذيرفتند و به مال ، رغبتى نداشتند و هيچ چيز ، مانع آنان از ورود به درياهاى مرگ يا تسلّط بر تخت فرمان روايى نبود . اگر ما لحظه اى دستْ نگاه مى داشتيم ، همه لشكر را از دَم تيغ مى گذراندند . پس ما چه مى توانستيم بكنيم، اى بى مادر!