۱۶۳۹.تاريخ اليعقوبى:فردا كه رسيد، حسين عليه السلام بيرون آمد و با مردم ، سخن گفت و حقّش را بر آنان ، بزرگ شمرد و خداى عز و جلو پيامبرش را به آنان ، يادآورى كرد و از آنان خواست كه مانع بازگشتش نشوند ؛ امّا آنان ، جز نبرد را نپذيرفتند و يا آن كه او را دستگير كرده ، نزد عبيد اللّه بن زياد ببرند . حسين عليه السلام ، يكى پس از ديگرى ، با دسته ها و حتّى افراد آنان ، گفتگو كرد ؛ ولى آنان مى گفتند: ما نمى فهميم چه مى گويى !
حسين عليه السلام به يارانش روى آورد و گفت: «اينان ، جز مرا نمى خواهند و شما ، آنچه را به عهده داشتيد ، به انجام رسانديد . آزاديد كه برويد» .
آنان گفتند: به خدا سوگند كه نمى رويم ـ اى فرزند پيامبر خدا ـ تا جانمان را سپرِ جان تو كنيم . جزايشان ، نيكى باد !
۱۶۴۰.كامل الزياراتـ به نقل از حَلَبى ـ: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «حسين عليه السلام ، نماز صبح را با يارانش خواند و سپس به آنان ، رو كرد و فرمود : خداوند ، اجازه داده كه شما كُشته شويد . پس شكيب ورزيد ».
۱۶۴۱.كامل الزياراتـ به نقل از حسين بن ابى علا ، از امام صادق عليه السلام ـ: حسين بن على عليه السلام ، در روز حادثه (عاشورا) ، به يارانش فرمود : «گواهى مى دهم كه اجازه كشته شدن شما ، داده شده است . پس ، از خدا پروا كنيد و شكيب ورزيد» .