۲ / ۶
سخن گفتن امام عليه السلام با عمر بن سعد
۱۶۳۲.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمىـ به نقل از عبد اللّه بن حسن ـ: سپس امام عليه السلام فرمود : «عمر بن سعد كجاست ؟ او را برايم فرا بخوانيد » .
عمر را فرا خواندند ؛ ولى دوست نداشت كه به ديدار حسين عليه السلام بيايد . حسين عليه السلام به عمر فرمود : «تو مرا مى كُشى و مى پندارى كه بى نَسَب فرزندِ بى نَسَب ، حكومت سرزمين هاى رى و گرگان را به تو خواهد داد ؟! به خدا سوگند كه هرگز به كام خود ، نخواهى رسيد و اين ، حتمى و تمام شده است ! هر چه مى خواهى ، بكن كه تو پس از من ، نه در دنيا شادمان خواهى بود ، نه در آخرت . گويى مى بينم كه سرت را بر نِى ، در كوفه نصب كرده اند و كودكان ، آن را هدف سنگ پرانى خود نموده اند» .
عمر بن سعد ، از سخن حسين عليه السلام خشمناك شد . از ايشان ، روى گردانْد و يارانش را ندا داد كه : منتظر چه هستيد ؟ همگى حمله كنيد كه يك لقمه است !
۱۶۳۳.إثبات الوصيّة :حسين عليه السلام به يارانش فرمان جنگ داد و عمر بن سعد بن ابى وقّاص ـ كه خدايش لعنت كند ـ گفت : اى ابا عبد اللّه ! چرا به حكم امير عبيد اللّه بن زياد ، گردن نمى نهى ؟
حسين عليه السلام به او فرمود : «اى بدبخت! تو پس از من ، جز اندكى از گندم عراق ، نخواهى خورد . پس به فكر آنچه براى خود برگزيده اى ، باش» .