۲۰۴۱.الثاقب فى المناقبـ به نقل از امام باقر عليه السلام ـ: هنگامى كه حسين عليه السلام خواست به سوى عراق برود ، اُمّ سلمه ـ كه خدا از او خشنود باد ـ به سوى او فرستاد . امّ سلمه ، كسى بود كه او را پرورش داده بود و حسين عليه السلام ، محبوب ترينِ افراد نزد او بود و امّ سلمه دلسوزترينِ اشخاص نسبت به حسين عليه السلام بود و در نزدش ، در شيشه اى ، تربت حسين عليه السلام ، بود كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را به وى سپرده بود .
پرسيد : اى پسر عزيزم ! آيا مى خواهى [از مدينه] خارج شوى ؟
به او فرمود : «اى مادر ! مى خواهم به عراق بروم» .
اُمّ سلمه گفت : من خداى متعال را به يادت مى آورم كه مبادا به سوى عراق بروى .
فرمود : «چرا ، اى مادر؟» .
اُمّ سلمه گفت : شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «فرزندم حسين ، در عراق كشته مى شود» . اى پسر عزيزم ! تربتت در شيشه اى دربسته ، نزد من است كه پيامبر خدا ، آن را به من سپرد .
حسين عليه السلام فرمود : «اى مادر ! به خدا سوگند ، من كشته مى شوم و از قضا و قدر و حكم واجب و قطعىِ خداى متعال ، نمى گريزم» .
اُمّ سلمه گفت : شگفتا! اگر [مى دانى كه] كشته خواهى شد ، كجا [و چرا ]مى روى؟
فرمود : «اى مادر ! اگر امروز نروم ، فردا مى روم و اگر فردا نروم ، پس فردا خواهم رفت . اى مادر ! به خدا سوگند كه از مرگ ، گريزى نيست . من ، جايى را كه در آن كشته مى شوم و روز آن را و حتّى لحظه شهادتم را و چاله اى را كه در آن دفن خواهم شد ، همان گونه مى شناسم كه تو را مى شناسم ، و همان گونه به آن مى نگرم كه به تو مى نگرم» .
اُمّ سلمه گفت : تو آن را ديده اى؟
فرمود : «اگر دوست دارى كه جايگاه آرميدنم و مكان [شهادت] خود و يارانم را نشانت بدهم ، چنين كنم» .
اُمّ سلمه گفت : [آرى ،] مى خواهم .
ايشان تنها يك بسم اللّه گفت و زمين برايش فرو نشست [و هموار شد] تا آن كه جايگاه آرميدن و مكان [شهادت ]خود و يارانش را به امّ سلمه نشان داد و از همان تربت ، به او داد . امّ سلمه آن را با تربتى كه [از زمان پيامبر صلى الله عليه و آله ]نزدش بود ، مخلوط كرد . سپس حسين عليه السلام بيرون آمد و به او فرمود : «من ، روز عاشورا كشته مى شوم» .
همان شبى كه صبحش حسين عليه السلام كشته شد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پريشان و گريان و غبارآلوده ، به خواب اُمّ سلمه آمد . اُمّ سلمه گفت : اى پيامبر خدا ! چرا تو را گريان و غبارآلوده و پريشان مى بينم؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هم اكنون ، پسرم حسين و يارانش را به خاك سپردم» .
امّ سلمه ـ كه خدا از او خشنود باد ـ بيدار شد و با بلندترين صدايش فرياد زد و گفت : واى پسرم!
ساكنان مدينه ، گرد آمدند و به او گفتند : چه پيش آمده است ؟
اُمّ سلمه گفت : پسرم حسين بن على ، كشته شد .
به او گفتند : از كجا مى دانى؟
اُمّ سلمه گفت : پيامبر خدا ، گريان و پريشان و غبارآلوده ، به خوابم آمد و به من خبر داد كه همان ساعت ، حسين و يارانش را به خاك سپرده است .
آنان گفتند : اينها خواب هاى پريشان است .
اُمّ سلمه گفت : بِايستيد! تربت حسين ، نزد من است .
سپس شيشه اى براى آنان آورد كه خون تازه در آن بود .