۱۹۶۶.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمىـ به نقل از عمرو بن حسن ، از پدرش ـ: عمر بن سعد ، خشمگين شد و به مردى كه در سمت راستش بود ، گفت : واى بر تو ! فرود بيا و حسين را راحت كن !
او ـ كه گفته شده خولى بن يزيد اَصبَحى بوده ـ ، پياده شد و سرِ حسين عليه السلام را [ از تن ]جدا كرد . نيز گفته شده كه آن مرد ، شمر بوده است .
همچنين روايت شده كه شمر بن ذى الجوشن و سِنان بن اَنَس ، در آخرين لحظه هاى زندگى حسين عليه السلام كه ديگر رمقى نداشت و از تشنگى ، زبانش را [ مى چرخاند ] ، نزد حسين عليه السلام آمدند و شمر ، با پا به سينه او زد و گفت : اى پسر ابو تُراب ! آيا تو ادّعا نمى كنى كه پدرت بر حوض پيامبر ، ايستاده است و هر كه را دوست دارد ، سيراب مى كند ؟ پس شكيبايى كن تا اين كه آب را از دست او بگيرى !
سپس به سِنان بن اَنَس گفت : سرش را از پشت ، جدا كن !
او گفت : به خدا سوگند ، اين كار را نمى كنم ، كه جدّش محمّد ، طرفِ دعوايم خواهد بود .
شمر ، از [اين سخن و تعلّل] او خشمگين شد . خود بر سينه حسين عليه السلام نشست و محاسنش را گرفت و تصميم به كُشتن او گرفت . حسين عليه السلام لبخندى زد و به او فرمود : «مرا مى كُشى ؟ آيا نمى دانى من كيستم ؟» .
شمر گفت : تو را كاملاً مى شناسم . مادرت ، فاطمه زهرا و پدرت ، على مرتضى و جدّت ، محمّدِ مصطفى و پشتيبانت ، خداى بلندمرتبه والاست . تو را مى كُشم و هيچ باكى ندارم .
آن گاه ، دوازده ضربه با شمشيرش به او زد و سپس ، سر حسين عليه السلام را [ از پيكر ] ، جدا كرد .