۹ / ۱۴
سخن گفتن زينب عليها السلام با عمر بن سعد
۱۹۴۳.تاريخ الطبرىـ به نقل از عبد اللّه بن عمّار ـ: زينب عليهاالسلام ، دختر فاطمه عليهاالسلام وخواهر حسين عليه السلام ، بيرون آمد... و اين گونه مى گفت : كاش آسمان ، خراب مى شد و بر زمين مى افتاد !
عمر بن سعد ، به حسين عليه السلام نزديك شده بود . زينب عليهاالسلام به او گفت : اى عمر بن سعد ! آيا ابا عبد اللّه را مى كُشند و تو ، نگاه مى كنى ؟!
گويى اشك هاى عمر را مى بينم كه بر گونه ها و محاسنش روان است . آن گاه ، عمر از او روى گردانْد .
۱۹۴۴.الإرشاد :خواهر امام ، زينب عليهاالسلام به درگاه خيمه آمد و عمر بن سعد بن ابى وقّاص را ندا داد : واى بر تو ، اى عمر ! آيا ابا عبد اللّه را مى كُشند و تو نگاه مى كنى ؟!
عمر ، پاسخش را نداد . زينب عليهاالسلام بانگ زد : واى بر شما ! آيا مسلمانى ميان شما نيست ؟ ! هيچ كس ، پاسخى به او نداد .
۹ / ۱۵
سخنان زينب عليها السلام هنگام شهادت برادر
۱۹۴۵.الملهوف :زينب عليهاالسلام ، از درِ خيمه بيرون آمد و فرياد مى زد : واى ، اى برادر ! واى ، اى سَرور من ! واى ، اى خاندان من ! كاش آسمان ، خراب مى شد و به زمين مى افتاد و كوه ها ، خاك و در دشت ها ، پراكنده مى شدند !
۹ / ۱۶
هجوم بردن به خيمه ها
۱۹۴۶.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابو مِخنَف ـ: سپس شمر بن ذى الجوشن ، با تنى چند (حدود ده تن از پيادگان سپاه كوفه) ، پيشروى كردند و به سوى خيمه اى كه اثاث و خانواده حسين عليه السلام در آن بود ، رفتند و ميان او و خيمه هايش ، مانع شدند .
حسين عليه السلام فرمود : «واى بر شما ! اگر دين نداريد و از روز معاد نمى هراسيد ، دستِ كم در دنيايتان ، آزاده و بزرگْ مَنش باشيد . خيمه و خانواده ام را از دستبُردِ اراذل و اُوباشتان ، دور بداريد» .
ابن ذى الجوشن گفت : اين [ حق ] براى تو هست ، اى پسر فاطمه !