۱۸۳۸.المِحَنـ به نقل از ابو معشر ، از يكى از استادانش ـ: مردى كوفى ، عبد اللّه بن حسن بن على را بر روى اسب ديد ـ و عبد اللّه ، از زيباترين آفريدگانِ خدا بود ـ . آن كوفى گفت : حتما اين جوان را مى كُشَم . مردى به او گفت : واى بر تو ! از اين ، چه مى خواهى ؟ او را وا گذار .
امّا او نپذيرفت و به او حمله بُرد و او را زد و كُشت .
هنگامى كه ضربه [ ى شمشير ] به او اصابت كرد ، گفت : اى عمو جان !
حسين عليه السلام به او پاسخ داد و فرمود : «جانم! اى صدايى كه ياور آن ، كم و دشمن آن، فراوان است» . همچنين حسين عليه السلام ، به قاتلش حمله كرد و او را زد و دستش را قطع كرد و با ضربه اى ديگر ، او را كُشت .
۱۸۳۹.الأمالى ، صدوقـ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام ـ: پس از على اكبر عليه السلام ، قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب ، پا به ميدان نهاد ، در حالى كه مى گفت :
اى جان من ! بى تابى مكن . همه فانى اندامروز ، قلّه هاى بهشت را مى بينى .
سپس، سه تن از آنان را كُشت و آن گاه، او را از اسبش بر زمين انداختند [ و كشته شد ] .