۲۲۴۳.سيرة الأئمّة الاثنى عشر :از جمله كسانى كه دفن سر [حسين عليه السلام]را در دمشقْ محتمل تر مى دانند ، ابن ابى دينارِ بَلاذُرى در تاريخش و نيز واقدى است . از اين عدّه ، برخى مى گويند كه آن سر ، در دروازه فَراديس ، مدفون است و برخى بر اين باورند كه يزيد بن معاويه ، آن را در قبر پدرش به خاك سپرده است . برخى هم ادّعا دارند كه در مسجد [اُمَوى]دفن شده است . در ديوار گِرد شهر هم گفته شده است . امّا پس از اين ، به وسيله فاطميان ، از دمشق، به عَسقَلان ، منتقل شده و تا قرن پنجم هجرى در آن جا مانده است .
از باورمندان به اين نظر ، عثمان مَدوخ در كتابش ، العدل الشاهد فى تحقيق المَشاهد است كه در آن ، پس از يادكردِ اين مراحل ، گفته است : دليل اين مطلب ، آن است كه يكى از عالمان ، جايى قديمى را ، نزديكِ دروازه فَراديس ، در نظر گرفت و به انهدام آن پرداخت تا محلّى براى نگهدارى كتاب بسازد ، كه به سقف كوچكى در ديوار بر خورد كه آن را با سنگى بزرگ ، مسدود كرده و نوشته اى بر آن، نقش كرده بودند كه آنچه از آن فهميدند ، اين بود كه آن ، جايگاه سرِ حسين عليه السلام نوه پيامبر صلى الله عليه و آله است .
مطلب را به حكمران شام رساندند. او رفت و خود ، آن را ديد و به آنان فرمان داد كه در آن جا هيچ كارى نكنند . سپس موضوع را به سلطان عبد المجيدخان ، پسر سلطان محمودخان [عثمانى]، گزارش داد و او فرمان داد تا آن سنگ را در حضور همه عالمان ، اميران و افراد سرشناس ، بردارند .
آن جا را [در حضور همه]شكافتند . سوراخى را ديدند كه چيزى در آن نبود . پس از آن كه حاضران ، آن جا را ديدند ، فرمان داد تا آن جا را همان گونه كه پيش از آن بود ، مسدود كنند . او ماجرا را به اطّلاع سلطان عبد المجيد رساند و او هم فرمان داد تا حلقه سيمينى براى دور سنگ بسازند .
مؤلّف (عثمان مَدوخ) ، ادامه داده و گفته است : من ، وزن آن نقره را مى دانستم و گمان مى كنم كه هفت هزار درهم بود . او به اين موضوع پرداخته كه اين نشانه ، دلالت بر مدفون بودن سر در دمشق دارد و پس از آن و حدود صد سال بعد ، مزار عَسقَلان ، پديدار شد و از عَسقَلان، به وسيله فرمان رواى صالح ، طلائع ، ۱ در نيمه قرن ششم [هجرى] به قاهره منتقل شد .