۲۲۴۰.شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد :مروان بن حكم ، عقيده اش پليدتر و كفر و الحادش بيشتر بود . او به روزگار رسيدن سرِ امام حسين عليه السلام به مدينه ، فرماندار آن جا بود و همان روز ، خطبه خواند و سر را بر فراز دستانش برد و خواند :
بَه! چه خوش است خُنَكاى تو در دستانمو سرخى [خونِ جارى شده بر]گونه هايت !
گويى شب را در مسجد ، ۱ به سر برده اى!
سپس سر را به سوى قبر پيامبر صلى الله عليه و آله انداخت و گفت : اى محمّد ! روزى در برابر روز بدر .
اين سخن ، برگرفته از شعرى است كه يزيد بن معاويه ، در روز رسيدن سر به دست او ، به آن تمثّل جست و آن ، همان شعر ابن زِبَعراست ... .
من (ابن ابى الحديد) مى گويم : استاد ما ، ابو جعفر ، اين گونه گفته است و درست ، اين است كه مروان ، آن روزگار ، فرماندار مدينه نبوده است ؛ بلكه فرماندار مدينه ، عمرو بن سعيد بن عاص بوده است و سر به سوى او برده نشد ؛ بلكه عبيد اللّه بن زياد ، در نامه اى ، بشارت كشته شدن حسين عليه السلام را براى او (عمرو) فرستاد و او ، نامه را بر بالاى منبر خواند . نيز رجزِ ياد شده را خواند و با اشاره به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : روزى در برابر روز بدر !
گروهى از انصار ، اين سخن را بر او زشت شمردند .