۲۴۳۳.الاحتجاج :راويان موثّق ، روايت كرده اند : هنگامى كه على بن الحسين ، زين العابدين عليه السلام را در زمره فرزندان اسير حسين بن على عليه السلام و خاندانش به شام بردند و نزد يزيد ـ كه خدا ، لعنتش كند ـ آوردند ... ، على بن الحسين عليه السلام به او فرمود : «اى يزيد ! به من خبر رسيده كه مى خواهى مرا بكُشى . اگر حتما مرا مى كُشى ، كسى را با اين زنان ، همراه كن تا آنان را به حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله (مدينه) باز گردانَد» .
يزيد ـ كه خدا ، لعنتش كند ـ به ايشان گفت : كسى جز تو ، آنها را باز نمى گردانَد .
۸ / ۵
پيشنهاد يزيد براى كشتى گرفتن پسر امام حسن عليه السّلام با پسرش خالد
۲۴۳۴.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابو مِخنَف ـ: يزيد، روزى على بن الحسين(زين العابدين) عليه السلام را فرا خواند و عمر ، فرزند حسن بن على عليه السلام را ـ كه نوجوانى كم سال بود ـ نيز خواست و به عمر بن حسن گفت : آيا با اين جوان ، مبارزه مى كنى (كُشتى مى گيرى) ؟ و اشاره اش به پسرش خالد بود .
گفت : نه ؛ امّا چاقويى به من و چاقويى به او بده تا با او بجنگم .
يزيد ، او را پيش خواند و گرفت و به خود چسبانْد و سپس گفت : سرشتى است كه از اَخزَم در او سراغ دارم . ۱ آيا مار ، جز مار به دنيا مى آورد ؟!