فصل هشتم : از شام تا مدينه
۸ / ۱
روى گرداندن مردم از يزيد
۲۴۱۹.تذكرة الخواصّـ به نقل از ابن ابى الدنيا ـ: هنگامى كه يزيد با چوب دستى بر دندان هاى پيشينِ حسين عليه السلام زد و اين شعر حُصَين بن حُمام مُرّى را خواند :
شكيب ورزيديم و شكيبايى ، خوى ماست
و شمشيرهايمان ، سر و مچ دست را مى بُرَند .
سرِ كسانى را مى شكافيم كه محبوب ما هستند ؛
ولى آنان ، نافرمان ترين و ستمكارترين بودند .
مجاهد مى گويد : به خدا سوگند ، هيچ كس ميان مردم نمانْد ، جز آن كه يزيد را دشنام داد و سرزنش كرد و رهايش نمود .
۸ / ۲
پشيمانى يزيد
۲۴۲۰.تاريخ الطبرىـ به نقل از يونس بن حبيب جَرمى ـ: هنگامى كه عبيد اللّه بن زياد ، حسين بن على عليه السلام و پسران پدرش را كُشت ، سرهاى آنان را براى يزيد بن معاويه فرستاد . يزيد ، در ابتدا از كشتن آنان شادمان شد و جايگاه و منزلت عبيد اللّه بن زياد در نزد او بالا رفت ؛ ولى طولى نكشيد كه بر كشتن حسين عليه السلام پشيمان شد و مى گفت : چه مى شد اگر به خاطر پاسداشت احترام پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و رعايت حقّ او و خويشاوندى حسين با او ، آزار حسين را تحمّل مى كردم و او را با خود در خانه ام ، جاى مى دادم و حرف او را در آنچه مى خواست ، قبول مى كردم ، حتّى اگر اين كار ، ننگ و سستى اى براى من به شمار مى آمد؟! خداوند ، ابن مرجانه را لعنت كند كه او ، حسين را بيرون راند و ناگزيرش كرد . . . و او را كُشت و با كُشتن او ، مرا منفور مسلمانان كرد و تخمِ دشمنى با من را در دل هاى آنان كاشت و نيك و بدِ مردم ، كشته شدنِ حسين را به امر من ، بزرگ مى شمُرَند و از من ، نفرت دارند . مرا با ابن مَرجانه ، چه كار ؟! خدا او را لعنت كند و بر او خشم گيرد !