۲۴۰۱.الاحتجاج :روايت شده است هنگامى كه على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را در زمره اسيرانى از فرزندان و خاندان حسين بن على عليه السلام به شام بردند و بر يزيد ـ كه خدا لعنتش كند ـ وارد كردند ، [يزيد] به ايشان گفت : اى على ! ستايش ، ويژه خدايى است كه پدرت را كشت !
على [بن الحسين] عليه السلام فرمود : «پدرم را مردم كُشتند» .
يزيد گفت : ستايش ، ويژه خدايى است كه او را كُشت و مرا از او ، آسوده نمود !
على [بن الحسين] عليه السلام فرمود : «لعنت خدا بر كسى كه پدر مرا كُشت ! آيا مى پندارى كه من ، خدا را لعنت مى كنم ۱ ؟!» .
يزيد گفت : اى على ! از منبر ، بالا برو و مردم را از وضعيت فتنه و نيز از پيروزى اى كه خدا ، نصيب [منِ] امير مؤمنان كرده است ، آگاه كن .
على بن الحسين عليه السلام فرمود : «چه كسى آگاه تر از من به مقصود تو؟!» .
سپس على [بن الحسين] عليه السلام از منبر ، بالا رفت و پس از حمد و ثناى خداوند و درود فرستادن بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «اى مردم ! هر كس مرا مى شناسد ، كه مى شناسد و هر كس مرا نمى شناسد ، من خود را به او معرّفى مى كنم : من ، فرزند مكّه و مِنايم . من ، فرزند مَروه و صفايم . من ، فرزند محمّد مصطفايم . من ، فرزند كسى هستم كه پنهان نيست . من ، فرزند كسى هستم كه اوج گرفت و بالا رفت تا از سِدرةُ المنتهى گذشت و فاصله اش با خدا ، به اندازه فاصله دو سرِ كمان يا كمتر شد» .
صداى شاميان به گريه برخاست ، تا آن جا كه يزيد ترسيد كه جايگاهش را از او بگيرند . پس به مؤذّن گفت : اذان بگو .
هنگامى كه مؤذّن گفت : «اللّه أكبر ، اللّه أكبر» ، على بن الحسين عليه السلام بر منبر نشسته بود .
وقتى مؤذّن گفت : «أشهد أن لا إله إلّا اللّه و أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه » ، على بن الحسين عليه السلام گريست و سپس به يزيد ، رو كرد و فرمود : «اى يزيد! اين (محمّد صلى الله عليه و آله ) ، پدر توست يا پدر من؟» .
يزيد گفت : پدر توست . پايين بيا .
على بن الحسين عليه السلام فرود آمد و گوشه اى از سَمت درِ مسجد را گرفت و نشست .