۲۳۸۹.الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :يزيد ، رو به زين العابدين عليه السلام كرد و گفت : پدرت ، پيوند با من را بُريد و در فرمان روايى ، با من در افتاد . خداوند هم جزاى قطع رحِم و گناهكارى اش را داد !
۲۳۹۰.الفتوح :على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام پيش آمد تا جلوى يزيد بن معاويه ايستاد و شروع به خواندن كرد :
«طمع نورزيد كه ما را خوار بداريد تا ما ، بزرگتان بداريميا آزارمان دهيد تا ما از آزارتان ، دست نگاه داريم .
خدا مى داند كه دوستتان نداريمو سرزنشتان نمى كنيم ، اگر دوستمان نداشته باشيد» .
يزيد گفت : اى جوان ! راست گفتى ؛ امّا پدرت و جدّت خواستند كه فرمان روا باشند و ستايش ، خدايى را كه آن دو را خوار كرد و خونشان را ريخت !
على بن الحسين عليه السلام به او گفت : «اى پسر معاويه و هند و صَخر (ابو سفيان) ! پدران و نياكان من ، پيش از آن كه ما متولّد شويم ، فرمان روا بوده اند و جدّم على بن ابى طالب عليه السلام ، در جنگ بدر و اُحُد و احزاب ، پرچم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به دست داشت و پدرت و جدّت ، پرچم هاى كافران را به دست داشتند» .
سپس على بن الحسين عليه السلام شروع به خواندن اين شعرها كرد :
چه مى گوييد اگر پيامبر صلى الله عليه و آله به شما بگويد :شما امّت آخرين ، چه كرديد
با عترت و خاندانم ، پس از رفتن من ؟برخى از آنان ، اسيرند و برخى هم خفته به خون .
مزد خيرخواهى ام براى شما ، اين نبودكه با خويشاوندانم ، چنين بدرفتارى كنيد!» .
سپس على بن الحسين عليه السلام فرمود : «واى بر تو ، اى يزيد ! اگر مى دانستى چه كرده اى و چه كارى با پدر و با خاندان و برادر و عموهايم كرده اى ، به كوه ها مى گريختى و بر خاكستر مى آرميدى و از اين كه سر حسين ، پسر فاطمه و على را ـ او كه امانت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در ميان شما بود ـ بر دروازه شهر نصب كرده باشند ، فرياد و فغان مى كردى . پس بشارتت باد به رسوايى و پشيمانى در فردا ، آن گاه كه بى ترديد ، مردم را در آن روز [براى حساب]، گرد مى آورند!» .