۲۳۷۵.الملهوف :زينب عليهاالسلام ، هنگامى كه سر امام حسين عليه السلام را ديد ، گريبان خويش را گرفت و آن را دريد . سپس با صدايى غم آلود كه دل ها را به درد مى آورْد ، ندا داد : اى حسين ! اى محبوب پيامبر خدا ! اى پسر مكّه و مِنا ! اى پسر فاطمه زهرا ، سَرور زنان ! اى پسر دختر مصطفى !
راوى مى گويد : به خدا سوگند ، هر كه را در مجلس حاضر بود ، گريانْد و يزيد ، ساكت بود .
۷ / ۷
احتجاج ابو بَرزه با يزيد
۲۳۷۶.تاريخ الطبرىـ به نقل از قاسم بن بُخَيت ـ: يزيد به مردم ، اجازه ورود داد و آنان ، وارد شدند . سر ، پيشِ روى يزيد بود و او با سرِ چوبِ دستى اش بر دندان هاى پيشينِ حسين عليه السلام مى زد . سپس گفت : ما و اين ، مانند همان اشعار حُصَين بن حُمام مُرّى هستيم كه :
سر مردانى را مى شكافند كه دوستشان داريمولى آنان ، نافرمان ترين و ستمكارترين بودند .
مردى از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به نام ابو بَرزه اَسلَمى به او گفت : آيا با چوب دستى بر دندان هاى حسين، مى زنى؟ هان كه چوب دستى ات بر جايى از دهان او فرود آمد كه بسى ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را مى مكيد . هان ـ اى يزيد ـ ، تو روز قيامت مى آيى ، در حالى كه ابن زياد ، شفيع توست و اين مى آيد ، در حالى كه محمّد صلى الله عليه و آله شفيع اوست .
سپس برخاست و رفت .
۲۳۷۷.تاريخ الطبرىـ به نقل از عمّار دُهْنى ، از امام باقر عليه السلام ـ: عبيد اللّه بن زياد ، مردى را همراه سر [حسين عليه السلام ] به سوى يزيد ، روانه كرد . او سر را پيشِ روى يزيد نهاد . ابو بَرزه اَسلَمى هم حاضر بود و يزيد ، شروع به زدن با چوب دستى اش بر دهان حسين عليه السلام كرد و مى خواند :
سرِ مردانى را مى شكافند كه در پيشِ ما عزيزند؛ولى آنان ، نافرمان ترين و ستمكارترين بودند .
ابو بَرزه گفت : چوب دستى ات را بردار كه ـ به خدا سوگند ـ ، بسيار ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دهانش را بر دهان او نهاده و آن را مى بوسد .