۲۳۷۰.الفتوح :يزيد به اشعار عبد اللّه بن زِبَعرى تمثّل جست و چنين خواند :
كاش پدرانم در بدر ، اكنون حاضر بودندو زخم خزرج را از تيزى سلاح مى ديدند
و هلهله مى كردند و فرياد شادى مى كشيدندو سپس مى گفتند : اى يزيد ! پاينده و سربلند باشى!
هنگامى كه نيزه ها ، بر سينه هاشان فرود آمدو كشتار ، ميان [قبيله] عبدِ اَشَل ، بالا گرفت
سزاى آنان را در برابر بدر داديمو واقعه اى مانند بدر را برپا داشتيم و برابر شد .
آن گاه اين شعر را از خود افزود و گفت :
من از نسل عُتبه ۱ نيستم ، اگرانتقام آنچه را خاندان محمّد كردند ، از آنان نگيرم .
۲۳۷۱.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمىـ به نقل از مجاهد ـ: [يزيد] با چوب دستى اش ، لب هاى امام عليه السلام را گشود و دندان هايش را هويدا كرد و با آن بر آنها زد و خواند :
قوم ما ، از انصاف دادن ، خوددارى كردند .از اين رو ، چوبْ دستى هايمان انصاف دادند و خون ها ريختند .
شكيب ورزيديم و شكيب ورزيدن ، عزم جدّى ماست ؛ولى شمشيرهايمان ، كفِ دست و مچ را قطع مى كند .
سرهاى مردمى را مى شكافيم كه نزد ما عزيزند؛ولى آنان ، نافرمان ترين و ستمكارترين ند .
يكى از همنشينان يزيد به او گفت : چوب دستى ات را بردار كه ـ به خدا سوگند ـ ، بارها دو لب محمّد صلى الله عليه و آله را ديده ام كه بر همين جاى چوب دستى ات بوسه مى زند .
يزيد خواند :
اى كلاغ جدايى ! هر چه مى خواهى ، قارقار كن .تو بر كارى ناله سر مى دهى كه انجام شده است .
هر فرمان روايى و نعمتى ، زوال پذير استو دختران روزگار ، با هر چيز ، بازى [مرگ] دارند .
كاش پدرانم در بدر ، اكنون حاضر بودندو بى تابى خزرج را از زخم سلاح مى ديدند
و هلهله مى كردند و فرياد شادى مى كشيدندو سپس مى گفتند : اى يزيد ! پاينده و سربلند باشى!
من از نسل خِندِف نيستم ، اگراز خاندان محمّد ، انتقام آنچه را كردند ، نگيرم .
هاشميان ، با فرمان روايى ، بازى كردند ، وگرنهنه خبرى آمده و نه وحيى نازل شده است .
ما انتقام خون خود را از على ستانديمو شيرِ سواركارِ قهرمان را از پاى در آورديم .
ما بزرگِ بزرگانشان را كشتيمو آن را با بدر ، سنجيديم و برابر شد .
ما جز اين نمى دانيم كه با اين سخنان ، نفاق يزيد ، آشكار مى شود .