۲۳۶۸.الاحتجاجـ به نقل از پيرمردى راستگو از بزرگان بنى هاشم و نيز از كسان ديگرى ـ: هنگامى كه زين العابدين عليه السلام و اهل حرمش بر يزيد ، وارد شدند و سرِ امام حسين عليه السلام را آوردند و پيشِ رويش در تَشت گذاشتند ، يزيد با چوب دستى اش بر دندان هاى پيشِ امام حسين عليه السلام مى زد و مى خواند :
هاشميان ، با فرمان روايى ، بازى كردند ، و گر نهنه خبرى آمده و نه وحيى نازل شده است .
كاش پدرانم در بدر ، اكنون بودندو بى تابى خزرج را از زخم سلاح مى ديدند !
هلهله مى كردند و از شادى ، فرياد مى كشيدندو مى گفتند : اى يزيد ! پاينده و سربلند باشى .
ما جزاى بدر را به آنها داديمو مانند آن را بر سرشان در آورديم و اكنون ، برابريم .
من از خِندِف ۱ نيستم ، اگرانتقام آنچه را خاندان احمد كرده اند ، از آنها نگيرم .
۲۳۶۹.روضة الواعظين :سر ، پيشِ روى يزيد نهاده شد و او مى گفت و به سر مى نگريست :
كاش پدرانم در بدر ، اكنون حاضر بودندو بى تابى خزرج را از زخم سلاح مى ديدند
و هلهله مى كردند و از شادى ، بال در مى آوردندو مى گفتند : پاينده و سربلند باشى!
پس از كارى كه با آنان كردماهمّيتى نمى دهم كه هلاكت ، بر ايشان نازل شود يا رخت بر بندد .
من از خِندِف نيستم ، اگراز خاندان محمّد ، به سبب آنچه كرده اند ، انتقام نكشم .
ما بزرگِ فرزندان آنان را كُشتيمو آن را با بدر سنجيديم و برابر شد .
پدرم ، مرا به همين سفارش كردو من هم در اين راه ، از پدرم پيروى كردم .
هاشميان ، با فرمان روايى ، بازى كردند ، و گر نهنه خبرى آمده و نه وحيى نازل شده است .