۷ / ۶
خاندان پيامبر صلّي الله عليه وآله در مجلس يزيد
۲۳۵۶.مثير الأحزان :امام زين العابدين عليه السلام فرمود : «ما را ـ كه دوازده مردِ در بند بوديم ـ ، بر يزيد ، وارد كردند . هنگامى كه پيشِ روى او ايستاديم ، گفتم : اى يزيد ! تو را به خدا سوگند مى دهم كه گمان مى برى اگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ما را بر اين حال مى ديد ، چه مى كرد؟ . . .
فاطمه دختر حسين عليه السلام نيز گفت : اى يزيد ! دختران پيامبر خدا ، اسير مى شوند؟!
مردم گريستند و اهل خانه يزيد هم گريستند ، تا آن جا كه ناله و شيون ، بلند شد .
من در غُل و زنجير بودم . گفتم : آيا اجازه سخن گفتن به من مى دهى؟
گفت : بگو ؛ ولى بيهوده گويى مكن .
گفتم : در جايى ايستاده ام كه سزامند همچون منى نيست كه بيهوده گويى كند . گمان مى برى اگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مرا در غل و زنجير مى ديد ، چه مى كرد؟
يزيد به اطرافيانش گفت : بندهاى او را بگشاييد .
سپس سرِ حسين عليه السلام را جلوى خود نهاد و زنان را در پشتِ سرش جاى داد تا به آن سر ننگرند» .
امّا على بن الحسين عليه السلام آن سر را ديد و پس از آن ، ديگر كلّه [ى گوسفند] نخورد .
۲۳۵۷.شرح الأخبارـ به نقل از محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب (امام باقر عليه السلام ) ـ: پس از كشته شدن حسين عليه السلام ، ما را ـ كه دوازده پسربچّه بوديم ـ ، بر يزيد بن معاويه ـ كه خدا ، لعنتش كند ـ وارد كردند . هيچ يك از ما نبود ، جز آن كه دستانش را به گردنش بسته بودند و [پدرم] على بن الحسين عليه السلام نيز در ميان ما بود .
۲۳۵۸.الملهوف :اثاث ، زنان و هر كه را از خاندان حسين عليه السلام مانده بود ، طنابْ پيچ آوردند و چون به همان حال ، پيشِ روى يزيد ايستادند ، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام فرمود : «تو را ـ اى يزيد ـ به خدا سوگند مى دهم ، گمان مى برى اگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ما را بر اين حال مى ديد ، چه مى كرد؟» .
پس يزيد فرمان داد كه بندها را بگشايند .