۷ / ۵
تبريك پيروزى به يزيد
۲۳۴۹.تاريخ الطبرىـ به نقل از عمّار دُهنى ، از امام باقر عليه السلام ، در بيان روانه شدن اهل بيتِ امام حسين عليه السلام به شام به وسيله عبيد اللّه ـ: [عبيد اللّه ] آنان را سوار و به سوى يزيد ، روانه كرد . هنگامى كه بر او وارد شدند ، يزيد ، همه كسانى (بزرگانى) را كه در شام حضور داشتند ، گِرد آورد و آن گاه ، اسيران را وارد كردند و حاضران ، پيروزى يزيد را به او تبريك گفتند .
۲۳۵۰.تاريخ الطبرىـ به نقل از غاز بن ربيعه جُرَشى ـ: به خدا سوگند ، ما نزد يزيد بن معاويه در دمشق بوديم كه زَحْر بن قيس ، پيش آمد و نزد يزيد بن معاويه رفت . يزيد به او گفت : واى بر تو ! چه در پشتِ سر و نزد خود دارى؟
زَحْر گفت : اى امير مؤمنان ! به پيروزى و يارى خدا ، بشارت بده ! حسين بن على با هجده تن از خانواده و شصت نفر از پيروانش ، بر ما وارد شدند و ما هم به سوى آنها رفتيم و از آنان خواستيم كه تسليم شوند و به حكم امير عبيد اللّه بن زياد ، گردن بنهند و يا بجنگند . آنان ، جنگ را بر تسليم شدن ، ترجيح دادند . ما هم هنگام طلوع آفتاب ، به آنها يورش برديم و آنها را از هر سو ، محاصره كرديم ، تا آن كه شمشيرها ، جايگاهشان را از سرهاى آنان بر گرفتند . آنان ، عقب مى نشستند ؛ امّا پناهگاهى نداشتند و از [دست] ما به پشته ها و حفره ها پناه مى بردند ، مانند پناه جستن كبوتران از بازِ شكارى . به خدا سوگند ـ اى امير مؤمنان ـ ، جز به اندازه نحر كردن شترى يا خواب كوتاه نيم روزى ، طول نكشيد كه تا آخرين نفرشان را از پاى در آورديم .
اكنون ، پيكرهاى برهنه و لباس هاى خونين و گونه هاى خاك آلودشان ، كه خورشيد ، آنها را مى گُدازد و باد بر آنها مى وزد ، پيشكش تو! زائران آنها ، عقاب ها و لاشخورهاى بيابان هاى خشك و دوردست اند .
چشم يزيد ، اشكبار شد و گفت : من از اطاعتتان ، بدون كشتن حسين هم راضى مى شدم . خدا ، پسر سميّه را لعنت كند ! هان ! به خدا سوگند ، اگر من بودم ، از حسين مى گذشتم . خداوند ، حسين را رحمت كند !
و هيچ صِله و پاداشى به او نداد .