۲۱۷۵.الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :خولى بن يزيد اصبحى با سِنان بن انس ، فرود آمد و سرِ حسين عليه السلام را جدا كرد و آن را نزد عبيد اللّه بن زياد آورد و گفت :
ركابم را از سيم و زر ، سنگين كنكه من ، سلطان عالى جاه را كشتم؛
آن كه پدر و مادرش ، بهترينِ مردم بودندو خود نيز به هنگام يادكرد نسب ها ، بهترينِ مردم بود .
عبيد اللّه چيزى به او نداد .
۲۱۷۶.الفتوح :عمر بن سعد ، سر را به سوى عبيد اللّه بن زياد فرستاد و مردى كه سر را آورد ، نامش بشر بن مالك بود . او سر را جلوى ابن زياد گذاشت و چنين گفت :
ركاب مرا از سيم و زر ، پر كنكه من ، سلطان عالى جاه را كشتم؛
آن كه در كودكى به هر دو قبله نماز خواندو به گاهِ يادكرد نسب ها ، بهترينِ مردم بود .
من كسى را كشتم كه پدر و مادرش ، بهترينِ مردم بودند .
عبيد اللّه بن زياد ، از سخن او خشمگين شد و سپس گفت : اگر او را اين گونه مى شناختى ، چرا او را كشتى ؟ به خدا سوگند ، خيرى از من نخواهى ديد و تو را به او ملحق خواهم كرد .
آن گاه، او را جلو انداخت و گردنش را زد .