۶ / ۱۱
رويارويى ابن زياد و امام زين العابدين عليه السلام
۲۲۹۷.تاريخ الطبرىـ به نقل از عمّار دُهْنى ، از امام باقر عليه السلام ـ: عمر بن سعد ، زنان و خانواده حسين عليه السلام را به سوى عبيد اللّه روانه كرد و از خاندان حسين بن على عليه السلام ، هيچ مردى نمانده بود ، جز جوان بيمارى كه همراه زنان بود . عبيد اللّه ، فرمان به قتل او داد كه زينب عليهاالسلام ، خود را بر روى او انداخت و گفت : به خدا سوگند ، او كشته نمى شود تا آن كه مرا بكشيد!
ابن زياد ، دلش بر او سوخت و او را رها كرد و دست از او كشيد .
۲۲۹۸.أنساب الأشرافـ به نقل از يكى از فرزندان ابو طالب ـ: ابن زياد ، جايزه اى براى [يافتن ]على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام قرار داد . او را در بند كشيده ، آوردند . به او گفت : آيا خدا ، على بن الحسين را نكشت؟
فرمود : «او برادرم بود كه به او هم على بن الحسين ، گفته مى شد و مردم ، او را كشتند [ ، نه خداوند]» .
ابن زياد گفت : بلكه خدا او را كشت !
زينب دختر على عليه السلام فريادى زد و گفت : اى ابن زياد ! ريختن خون هايى كه [تاكنون] از ما ريخته اى ، تو را بس است . اگر او را مى كشى ، مرا هم با او بكش .
ابن زياد ، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را رها كرد .
۲۲۹۹.الإرشاد :على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را در برابر ابن زياد آوردند . به او گفت : تو كيستى ؟
فرمود : «من على بن الحسين هستم» .
گفت : مگر خداوند ، على بن الحسين را نكشت ؟
على [بن الحسين] عليه السلام فرمود : «برادرى به نام على داشتم كه مردم ، او را كشتند» .
ابن زياد به او گفت : بلكه خدا ، او را كشت .
على بن الحسين عليه السلام فرمود : « «خداوند ، جان ها را هنگام مرگشان مى گيرد» » .
ابن زياد ، خشمگين شد و گفت : تو جرئت پاسخ دادن به من را دارى ؟! هنوز كسى از شما مانده كه [سخنِ] مرا رد كند؟! او را ببريد و گردنش را بزنيد .
عمّه اش زينب عليهاالسلام ، به او در آويخت و گفت : اى ابن زياد ! خون هايى كه از ما ريخته اى ، كافى است .
سپس ، على [بن الحسين عليه السلام ] را در آغوش گرفت و گفت : به خدا سوگند ، از او جدا نمى شوم و اگر او را مى كشى ، مرا هم با او بكش!
ابن زياد ، لختى به او و على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام نگريست و سپس گفت : شگفتا از پيوند خونى! به خدا سوگند ، يقين دارم كه دوست دارد او را همراه وى بكشم . او را رها كنيد كه مريضى اش براى او كافى است .
آن گاه از جايش برخاست و از كاخ بيرون رفت .