۲۲۹۶.الأمالى ، صدوقـ به نقل از دربان عبيد اللّه بن زياد ـ: ابن زياد ـ كه خدا ، لعنتش كند ـ على بن الحسين عليه السلام و زنان را فرا خواند و سرِ حسين عليه السلام را نيز طلب كرده بود . زينب عليهاالسلام دختر على عليه السلام نيز ميان آنان بود . ابن زياد گفت : ستايش ، خدايى را كه شما را رسوا كرد و كُشت و سخنانتان را تكذيب كرد!
زينب عليهاالسلام گفت : «ستايش ، خدايى را كه ما را به محمّد صلى الله عليه و آله ، گرامى داشت و پاك و پاكيزه مان كرد! خدا ، تنها فاسق را رسوا مى گرداند و فاجر را تكذيب مى كند» .
ابن زياد گفت : كار خدا را با شما خاندان ، چگونه ديدى؟
زينب عليهاالسلام گفت : «تقديرشان كشته شدن بود و آنان هم به سوى قتلگاه شان شتافتند و خداوند ، به زودى ، تو و آنان را گِرد هم مى آورد و ميان شما داورى مى كند» .
ابن زياد ـ كه خدا ، لعنتش كند ـ بر زينب عليهاالسلام ، خشم گرفت و آهنگ كشتنش را كرد كه عمرو بن حُرَيث ، او را آرام نمود .
زينب عليهاالسلام گفت : «اى ابن زياد ! آنچه با ما كردى ، تو را بس است . مردانمان را كُشتى ، ريشه مان را بركَنْدى ، حريممان را شكستى و زنان و كودكانمان را اسير كردى و اگر اينها براى خُنَك شدن دلت بود ، دلت خُنَك شد !».
ابن زياد ، فرمان داد تا آنها را به زندان باز گردانند و پيك هايى به بشارت كشته شدن حسين عليه السلام به اطراف فرستاد و سپس فرمان داد تا اسيران و سر حسين عليه السلام را به شام ببرند .