371
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد نهم

مجلس ديگرى كه در چارسوق بود ، ديدم آن كه قبل از من منبر رفته ، همين داستان را مى گويد . كم كم [آن را] در كتاب ها نوشتند و چاپ هم كردند! ۱

ريشه دروغ در مرثيه سرايى، از نگاه محدّث نورى

اكنون بايد ديد كه ريشه اين دروغ پردازى ها چيست ؟ و چرا عدّه اى براى گرياندن مردم در مصيبت امام حسين عليه السلام ، به راحتى بر خدا و رسول و امامان ، دروغ مى بندند و بدين سان ، تاريخ افتخارآميز عاشورا را تحريف مى كنند ؟
از نگاه محدّث نورى ، دو عامل عمده ، موجب دروغ پردازى در مرثيه سرايى شده است :

۱ . مجاز شمردن دروغ در عزادارى!

خلاصه مطلبى كه محدّث نورى رحمه الله براى جايز شمردن دروغ در عزادارى براى امام حسين عليه السلام از برخى دروغ پردازان نقل كرده ، اين است :
احاديثى كه توصيه به گريانيدن در مصيبت آن حضرت مى كنند ، مطلق هستند . بنا بر اين ، هر چه سبب گريه كردن مردم گردد ، هر چند دروغ باشد ، نيكوست ، و فضاى اين روايات ، آن است كه آنچه در نكوهش دروغ وارد شده ـ هر چند كه در نهايتِ اعتبار است ـ ، ولى اختصاص به غير از ذكرِ مصيبت ابا عبد اللّه عليه السلام دارد ! ۲
استاد مطهّرى ، پس از نقل اين مطلب از محدّث نورى ، مى افزايد :
اين ، همان حرفى است كه امروزى ها در مكتب «ماكياول» ، در آوردند كه : هدف ، وسيله را مباح مى كند . هدف ، خوب باشد ، وسيله ، هر چه شد ، شد! ۳
محدّث نورى ، در اين باره نوشته است :

1.حماسه حسينى : ج ۱ ص ۴۹ .

2.ر . ك : لؤلؤ و مرجان : ص ۲۷۲ (تنبيه چهارم) .

3.حماسه حسينى : ج ۱ ص ۴۸ .


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد نهم
370

۳ . داستان پيرزنى كه زمان متوكّل به زيارت امام حسين عليه السلام مى رود

استاد مطهّرى مى گويد :
در ده ، پانزده سال پيش كه به اصفهان رفته بودم ، در آن جا مرد بزرگى بود ، مرحوم حاج شيخ محمّدحسن نجف آبادى ـ أعلى اللّه مقامه ـ . خدمت ايشان رفتم و روضه اى را كه تازه در جايى شنيده بودم و تا آن وقت نشنيده بودم ، براى ايشان نقل كردم . كسى كه اين روضه را مى خواند ، اتّفاقا ترياكى هم بود . اين روضه را خواند و به قدرى مردم را گريانْد كه حد نداشت . داستانِ پيرزنى را نقل مى كرد كه در زمان متوكّل ، مى خواست به زيارت امام حسين عليه السلام برود و آن وقت ، جلوگيرى مى كردند و دست ها را مى بُريدند ، تا اين كه قضيّه را به آن جا رساند كه اين زن را بُردند و در دريا انداختند . در همان حال ، اين زن فرياد كرد : يا ابا الفضل العبّاس! وقتى داشت غرق مى شد ، سوارى آمد و گفت : ركابِ اسب مرا بگير . ركابش را گرفت . گفت : چرا دستت را دراز نمى كنى ؟ گفت : من دست در بدن ندارم ، كه مردم خيلى گريه كردند .
مرحوم حاج شيخ محمّدحسن ، تاريخچه اين قضيه را اين طور نقل كرد كه : يك روز در حدود بازار ، حدود مدرسه صدر (جريان ، قبل از ايشان اتّفاق افتاده و ايشان ، از اشخاص معتبرى نقل كردند) ، مجلس روضه اى بود كه از بزرگ ترين مجالس اصفهان بود و حتّى مرحوم حاج ملّا اسماعيل خواجويى ـ كه از علماى بزرگ اصفهان بود ـ ، در آن جا شركت داشت . واعظ معروفى مى گفت كه : من ، آخرين منبرى بودم . منبرى هاى ديگر مى آمدند و هنر خودشان را براى گرياندن مردم ، اِعمال مى كردند . هر كس مى آمد ، روىِ دست ديگرى مى زد و بعد از منبر خود ، مى نشست تا هنرِ روضه خوان بعد از خود را ببيند . تا ظهر ، طول كشيد. ديدم هر كس هر هنرى داشت ، به كار بُرد ، اشك مردم را گرفت . فكر كردم: من ، چه كنم ؟ همان جا ، اين قضيّه را جعل كردم . رفتم قصّه را گفتم و از همه بالاتر زدم . عصر همان روز ، رفتم در

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد نهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1388
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 4483
صفحه از 457
پرینت  ارسال به