۶ / ۳۶
مردى روسياه
۲۶۸۶.الأمالى ، طوسىـ به نقل از حسن بن عطيّه ـ: از جدّ مادرى ام ، بَزيع ، شنيدم كه گفت: در دوران خالد، ما بچّه سال بوديم . در راه ، از كنار مردى مى گذشتيم كه نشسته بود و تنى سفيد و سيمايى سياه داشت . مردم مى گفتند كه: او بر ضدّ حسين عليه السلام جنگيد جو اين چنين شدج !
۶ / ۳۷
مردى كه مى گفت: «خداوندا ! مرا بيامرز ؛ ولى اميدى به آمُرزشَت ندارم!»
۲۶۸۷.الملهوف:حديثى است كه ابن لَهيعه و ديگران ، نقل كرده اند و ما از آن ، به اندازه نيازمان انتخاب كرده ايم كه گفت: در حال طواف خانه خدا بودم كه با مردى رو به رو شدم كه مى گفت: خداوندا ! مرا بيامرز ؛ ولى نمى بينم كه تو كننده اين كار باشى!
به او گفتم: اى بنده خدا ! از خدا ، پروا كن و چنين مگو . اگر گناهانت، به اندازه باران شهرها و به تعداد برگ هاى درختان باشد و تو از خدا آمرزش بخواهى، تو را مى آمرزد ؛ چرا كه او آمرزنده و مهربان است.
او به من گفت: جلو بيا تا ماجرايم را برايت بازگو كنم.
نزد او رفتم . گفت: بدان كه ما پنجاه نفر بوديم كه با سر حسين عليه السلام به شام رفتيم . وقتى شب مى شد، سر را در صندوقى مى گذاشتيم و در كنار صندوق ، شراب مى خورديم . يك شب، دوستانم شراب خوردند و مست شدند ؛ ولى من نخوردم . تاريكى شب ، فرا گير شد . صداى رعدى شنيدم و برقى ديدم . ناگهان ، درهاى آسمان باز شدند و آدم و نوح و ابراهيم و اسحاق و اسماعيل و پيامبر ما محمّد ـ كه درودهاى خدا بر او و بر خاندانش و بر همه آنها باد ـ با جبرئيل و جمعى از فرشتگان ، فرود آمدند.
جبرئيل ، نزديك صندوق آمد و آن سر را بيرون آورد و به خودش چسبانْد و آن را بوسيد . همين كار را همه پيامبران نيز كردند . پيامبر صلى الله عليه و آله براى سر حسين عليه السلام گريست و پيامبران ، به او تسليت گفتند .
جبرئيل به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: اى محمّد ! خداوند به من دستور داده كه در باره امّتت ، از تو فرمان برم . اگر دستور بدهى، در زمين ، زلزله مى اندازم و آن را زير و رو مى كنم، همان طور كه براى قوم لوط چنين كردم.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «نه، اى جبرئيل ! من در روز قيامت ، با آنان ، تسويه حسابى در پيشگاه خدا دارم !» .
سپس فرشتگان به سمت ما آمدند تا ما را بكُشند . گفتم : امان مى خواهم ، اى پيامبر خدا !
فرمود: «برو، خدا ، تو را نيامرزد!» .