۲۶۵۸.الأخبار الطّوال:قيس بن اشعث، از ترس اين كه مبادا بصريان ، شماتتش كنند، از رفتن به بصره ، خوددارى كرد و به جانب كوفه رفت و به عبد اللّه بن كامل ـ كه از ياران ويژه مختار بود ـ پناه برد.
عبد اللّه ، رو كرد و به مختار گفت: اى امير ! قيس بن اشعث ، از من پناهندگى خواست و من هم به او پناه دادم . اين پناهندگى را تنفيذ كن .
مختار ، لَختى خاموش ماند و او را به گفتگو ، سرگرم كرد و آن گاه گفت: انگشترت را به من نشان بده .
او انگشترش را به مختار داد و مختار ، آن را مدّتى طولانى در انگشت كرد و سپس ، ابو عَمره را صدا زد و انگشتر را به وى سپرد و درِ گوشى به او گفت: پيش زن عبد اللّه بن كامل مى روى و به او مى گويى: اين انگشتر شوهرت ، نشان است كه مرا پيش قيس بن اشعث ببرى . من مى خواهم در باره پاره اى كارها ـ كه مايه نجاتش از دست مختار است ـ ، با او گفتگو كنم.
زن عبد اللّه ، ابو عَمره را پيش قيس برد . ابو عمره ، شمشيرش را كشيد و گردن قيس را زد و سرش را برداشت و آورد و در برابر مختار گذاشت. مختار گفت: اين، در برابر رو انداز حسين [كه به تاراج بُردى] !
اين به خاطر آن بود كه قيس، قطيفه (رواَندازِ) حسين عليه السلام را ـ وقتى كه كشته شد ـ ، برداشته بود و به قيسِ قطيفه، مشهور شده بود .
عبد اللّه بن كامل ، استرجاع كرد (إنّا للّهِ بر زبان آورد) و به مختار گفت : پناهنده و مهمان و دوست دوران زندگى ام را كُشتى !
مختار به وى گفت: رحمت خدا بر پدرت ! خاموش باش . آيا روا مى دارى كه كُشندگان پسر دختر پيامبرت را پناه دهى؟!