۲۶۴۵.الأمالى ، صدوقـ به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق ، از پدرش، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام ـ: مردى از سپاه عمر بن سعد، به نام ابن ابى جُوَيريه مُزَنى ، با اسبش آمد و وقتى به آتشِ شعله ور نگاه انداخت، دستش را به هم زد و بانگ زد: اى حسين ! و اى ياران حسين ! مژده تان باد به آتش ! شما در همين دنيا به سوى آن ، شتاب كرده ايد!
حسين عليه السلام فرمود: «اين مرد ، كيست؟» .
گفته شد: ابن ابى جُوَيريه مُزَنى است .
حسين عليه السلام فرمود : «خداوندا ! عذاب آتش را در همين دنيا به او بچشان» .
پس اسبش او را بلند كرد و در همان آتش افكند و او آتش گرفت.
۲۶۴۶.المعجم الكبير ـ به نقل از ابن وائل، يا وائل بن علقمه كه در آن جا حاضر بود ـ:مردى ايستاد و گفت: آيا حسين در ميان شماست؟
گفتند: آرى .
گفت: مژده ات باد به آتش !
حسين عليه السلام فرمود: «من به پروردگارِ مهربان و شفيعِ فرمان بُردارى شده ، مژده داده شده ام تو كيستى؟» .
او گفت: من ابن جُوَيزه ـ يا حُوَيزه ـ هستم .
حسين عليه السلام فرمود : «خداوندا ! او را به سوى آتش بكشان» .
پس چارپايش ، او را برداشت [ و دويد] ، در حالى كه پايش در ركاب ، گير كرده بود . به خدا سوگند، از او چيزى جز پايش كه در ركاب بود ، باقى نماند.