۲۶۴۲.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابو مخنف، از حسين ابو جعفر ـ: مردى از بنى تميم به نام عبد اللّه بن حَوزه آمد و در برابر حسين عليه السلام ايستاد و گفت: اى حسين! اى حسين!
حسين عليه السلام فرمود: «چه مى خواهى؟» .
گفت: مژده ات باد به آتش!
فرمود: «هرگز ! من ، بر پروردگارِ مهربان و شفيعِ فرمان بردارى شده، وارد مى شوم. اين كيست؟» .
ياران حسين عليه السلام به ايشان گفتند: اين، ابن حَوزه است.
فرمود : «پروردگارا ! او را به سوى آتش بكشان» .
اسب ابن حَوزه، در نهر كوچكى ، سكندرى رفت و وى را در آن نهر انداخت ، در حالى كه پايش در ركاب ، گير كرده بود و سرش به زمين افتاده بود . اسب همچنان مى دويد و سرِ او را به هر سنگ و چوبى مى كوبيد تا اين كه مُرد .
امّا سُوَيد بن حَيّه، نظرش اين بود كه عبد اللّه بن حوزه ، وقتى اسبش سكندرى رفت، پاى چپش در ركاب ماند و پاى راستش در هوا معلّق بود و اسب با همان وضع مى دويد و سر او را به هر سنگ و چوبى مى زد تا اين كه مُرد.
۲۶۴۳.تاريخ الطبرى :مسروق بن وائل گفت : در جلوىِ سپاهى بودم كه به سوى حسين در حركت بود . گفتم: در همين جلوها باشم تا شايد سرِ حسين را به دست بياورم و در نزد عبيد اللّه بن زياد، جايگاهى پيدا كنم. وقتى به حسين رسيديم، مردى به نام ابن حَوزه جلو رفت و پرسيد: آيا حسين در ميان شماست؟
حسين ، ساكت بود. او بار دوم گفت . حسين ، جيارانش راج به سكوت فرا خواند . او بار سوم پرسيد . حسين به يارانش گفت : «بگوييد: آرى . اين ، حسين است . چه مى خواهى؟» .
ابن حَوزه گفت: اى حسين ! مژده ات باد به آتش !
حسين گفت : «دروغ گفتى ؛ بلكه من بر پروردگارِ آمرزنده و شفيعِ فرمان بردارى شده ، وارد مى شوم. تو كيستى؟» .
گفت: ابن حَوزه .
حسين ، دو دستش را چنان بلند كرد كه سفيدى زير بغلش را از روى لباس ديدم و آن گاه فرمود : «خداوندا ! او را به سوى آتش بكشان».
ابن حَوزه ، خشمگين شد و رفت كه با اسبش بر ايشان حمله برد . ميان او و حسين، نهرى بود . پايش در ركاب ، گير كرد و اسب ، او را كشيد و از اسب افتاد و پا و ساق و رانش كنده شد و نيمه ديگرش به ركاب ، آويزان بود.
[اين جا بود كه] مسروق برگشت و لشكر را پشت سرش رها كرد .
از مسروق ج، دليل اين كارش راج پرسيدم . گفت: من در اين خانواده چيزى ديدم كه ديگر هرگز با آنها نمى جنگم.