۲۶۲۰.الأمالى ، طوسىـ به نقل از مِنهال بن عمرو ـ: وقتى از مكّه بر مى گشتم، بر امام زين العابدين عليه السلام وارد شدم . به من فرمود: «اى مِنهال ! حرملة بن كاهل اسدى ، چه مى كند؟» .
گفتم : او در كوفه زنده بود كه من آمدم.
امام عليه السلام دستانش را كامل بالا آورد و فرمود : «خداوندا ! داغىِ آهن را بر او بچشان. خداوندا ! داغىِ آهن را بر او بچشان. خداوندا ! داغىِ آتش را بر او بچشان» .
به كوفه آمدم . مختار ، پيروز شد و امور را به دست گرفت، و او دوست من بود. من چند روزى در خانه ام بودم تا اين كه رفت و آمدِ مردم ، تمام شد . سوار بر مركب شدم و به سوى مختار رفتم . او را در بيرون خانه اش ديدم.
گفت: اى منهال ! در دوران حكومت ما، پيش ما نيامدى و براى آن، به ما شادباش نگفتى و در آن با ما همكارى نكردى؟
به او اطّلاع دادم كه در مكّه بودم و اكنون آمده ام . با او قدم زديم و حرف زديم تا به كِناس (محلّه بنى اسد) رسيديم . مختار ايستاد، گويى كه در انتظار چيزى است. جاى حرملة بن كاهله ، به مختار ، اطّلاع داده شده بود و او كسى را در پى حرمله فرستاده بود. مدّتى نگذشت كه گروهى آمدند كه پا بر زمين مى كوبيدند و نيز گروهى كه مى دويدند ، تا اين كه گفتند: اى امير ! مژده باد كه حرملة بن كاهل ، دستگير شد !
طولى نكشيد كه او را آوردند . وقتى مختار به حرمله نگاه كرد ، گفت: ستايش ، خداوندى راست كه تو را در دسترس قرار داد!
آن گاه گفت: جلّاد، جلّاد !
جلّادى آوردند . مختار به وى گفت: دستانش را قطع كن. پس دستانش قطع شد.
آن گاه به او گفت: پاهايش را قطع كن. پاهايش هم قطع شد.
آن گاه گفت: آتش، آتش!
آتش و نى هايى را آوردند و حرمله را در آن انداختند و آتش با او شعله كشيد.
گفتم: سبحان اللّه !
به من گفت: اى منهال ! تسبيح گفتن ، خوب است ؛ امّا تو براى چه تسبيح گفتى؟
گفتم: اى امير ! در اين سفرم، هنگامى كه از مكّه بر مى گشتم، بر على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام وارد شدم . به من فرمود: «اى مِنهال ! حرملة بن كاهل اسدى ، چه مى كند؟» .
گفتم: در كوفه زنده بود كه من آمدم . پس دستانش را كاملاً بالا آورد و فرمود : «خداوندا ! داغىِ آهن را به او بچشان . خداوندا ! داغىِ آهن را به او بچشان . خداوندا ! داغىِ آتش را به او بچشان».
مختار به من گفت: از على بن الحسين شنيدى كه اين را مى گفت؟
گفتم: به خدا سوگند، شنيدم كه چنين مى گفت.
مختار از مركبش پياده شد و دو ركعت نماز خواند و سجده اى طولانى به جا آورد و سوار كه شد ، حرمله سوخته بود. با هم سوار شديم و حركت كرديم و به مقابل خانه ام رسيديم . گفتم: اى امير ! اگر صلاح بدانى ، تشريف فرما شوى و بر من منّت بگذارى و نزد من فرود آيى و از غذاى من بخورى.
مختار گفت: اى منهال ! به من مى گويى كه على بن الحسين عليه السلام چهار دعا كرد و خداوند ، آن را به دست من به اجابت رساند و آن گاه مرا دعوت به خوردن مى كنى ؟! امروز، روز روزه است ، براى سپاس گزارى از خداى عزوجل ، به خاطر توفيقى كه به من داد كه اين كار را بكنم.
حرمله، همان كسى است كه حامل سر امام حسين عليه السلام بود.