۲ / ۷
مروان بن حَكَم ۱
۲۵۲۲.تاريخ الطبرىـ به نقل از قاسم بن بُخَيت ـ: وقتى كاروان كوفه با سرِ حسين عليه السلام به سمت شام آمد، وارد مسجد دمشق شد . مروان بن حكم به آنان گفت: چگونه چنين كارى كرديد؟!
گفتند: هجده مرد از آنها (بنى هاشم) ، به مَصاف ما آمدند و ـ به خدا سوگند ـ ما همه آنها را كشتيم، و اين هم سرها و اسيران.
مروان از جا جست و رفت. برادر او ، يحيى بن حكم ، پيش آنان آمد و گفت: چگونه چنين كارى كرديد؟!
آنان ، همان سخن را تكرار كردند.
او گفت: از محضر محمّد ، در روز قيامت، محروم شديد. هرگز با شما در كارى همكار نمى شوم ! سپس برخاست و رفت.
۲ / ۸
يحيى بن حكم ۲
۲۵۲۳.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابو عُماره عَبْسى ـ: يحيى بن حكم، برادر مروان بن حكم ، گفت:
سرى در طَف است كه خويشاوندى اش با ما نزديك تر استاز ابن زياد ، آن بنده بى نسب و بى ريشه!
سميّه، نسلش به تعداد ريگ ها رسيد ؛ولى دختر پيامبر صلى الله عليه و آله ، بى نسل شد.
يزيد بن معاويه به سينه يحيى بن حكم زد و گفت: خاموش!