۲۷۹۹.كمال الدينـ به نقل از ابن عبّاس ـ: هنگام عزيمت امير مؤمنان عليه السلام به صفّين، با ايشان بودم . وقتى به نينوا ـ كه در كنار فرات است ـ رسيد ، با صداى بلند فرمود : «اى ابن عبّاس ! اين جا را مى شناسى؟» .
گفتم : اى امير مؤمنان ! اين جا را نمى شناسم .
فرمود: «اگر همانند من آن را مى شناختى، از آن عبور نمى كردى، مگر اين كه همانند گريستن من مى گريستى» .
امام عليه السلام مدّتى طولانى گريست، تا اين كه محاسنش تر شد و اشك هايش بر سينه اش ريخت . ما هم با ايشان گريستيم و ايشان مى فرمود: «آه ، آه ! مرا با خاندان ابو سفيان، چه كار ؟ ! مرا با خاندان حرب، حزب شيطان و دوستان كفر ، چه كار ؟! اى ابا عبد اللّه ! شكيبا باش . به پدرت نيز از آنها همانند چيزى رسيده كه پس از او به تو خواهد رسيد ...» .
آن گاه با صداى بلند ، آواز سر داد: «اى پروردگار عيسى بن مريم ! كُشندگان او و حمله كننده بر او و كمك كننده بر ضدّ او و خوار كننده او را فرخنده مگردان» . آن گاه گريه اى طولانى كرد و ما هم با او گريستيم، تا به رو در افتاد و مدّتى بيهوش شد و بعد به هوش آمد.
۲۸۰۰.كتاب سُلَيم بن قيسـ به نقل از ابن عبّاس ـ: در ذو قار ، ۱ خدمت امام على عليه السلام رسيديم . صحيفه اى را به من نشان داد و به من فرمود: «اى ابن عبّاس ! اين ، صحيفه اى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را براى من خواند و من با خطّ خودم نوشتم» .
گفتم : اى امير مؤمنان ! آن را برايم بخوان .
ايشان ، آن را خواند و ديدم در آن، حوادث از زمان درگذشت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تا كشته شدن حسين عليه السلام و چگونگى كشته شدنش و [نامِ] قاتلش و كمك كنندگانش و شهيدان همراهش هست . پس گريه شديدى كرد و مرا هم گرياند.
از جمله چيزهايى كه برايم خواند، اين بود كه با او چگونه رفتار مى شود، فاطمه عليهاالسلامچگونه شهيد مى شود، پسرش حسين عليه السلام ، چگونه شهيد مى شود و امّت ، چه نيرنگى به او مى زنند . وقتى ايشان خواند كه حسين عليه السلام چگونه شهيد مى شود و چه كسى او را مى كشد، گريه اش بيشتر شد و آن گاه صحيفه را جمع كرد، در حالى كه حوادث تا روز قيامت، نا گفته مانده بود.