۲۷۸۰.كامل الزياراتـ به نقل از مِسمَع بن عبد الملك كِردين بصرى ـ: امام صادق عليه السلام به من فرمود: «اى مِسمَع ! تو عراقى هستى . آيا كنار قبر حسين عليه السلام مى روى؟» .
گفتم : نه، من مرد شناخته شده اى در ميان مردم بصره هستم و در اطراف ما كسانى هستند كه هوادار اين خليفه اند و دشمنان ما هم در ميان قبايلِ ناصبى و ديگران ، زيادند . من از آنان در امان نيستم كه وضعيتم را پيش پسر سليمان، گزارش نكنند و مرا به كشتن ندهند !
به من فرمود: «آيا از آنچه با حسين عليه السلام شد، ياد مى كنى؟» .
گفتم : آرى، ياد مى كنم.
فرمود: «بى تابى هم مى كنى؟» .
گفتم : آرى ، به خدا و براى آن، اشك هم مى ريزم، تا جايى كه خانواده ام اثر آن را در من مى بينند و از غذا خوردن ، باز مى مانم، تا جايى كه در چهره ام نمايان مى شود.
فرمود: «خداوند بر اشكت، رحمت فرستد ! تو از كسانى هستى كه از شيون كنندگان بر [مصائب] ما به شمار مى آيند ؛ كسانى كه با شادى ما ، شادى مى كنند و با اندوه ما، اندوهگين مى شوند و از نگرانى ما ، نگران مى شوند و از امنيت ما ، امنيت دارند . تو هنگام مرگت، حضور پدرانم را در نزدت خواهى ديد و آنان به فرشته مرگ ، سفارش تو را مى كنند و مژده هايى كه آنان به تو مى دهند ، برتر است و فرشته مرگ ، بر تو مهربان تر و باشفقت تر از مادرِ مهربان بر فرزندش خواهد بود» .
آن گاه امام عليه السلام گريست و من هم با او گريستم. پس امام عليه السلام فرمود: «ستايش ، از آنِ خدايى است كه ما را بر آفريده هايش به رحمت ، برترى داد و ما اهل بيت را به رحمت ، ويژه ساخت.
اى مِسمَع ! زمين و آسمان از زمانى كه امير مؤمنان عليه السلام كشته شد، بر ما از سرِ ترحّم مى گريد ؛ ولى آنچه فرشتگان برايمان گريستند، بيشتر است و اشك فرشتگان، از زمانى كه ما كشته شديم، بند نيامده است .
هيچ كس به خاطر ترحّم بر ما و مصيبت هايى كه به ما رسيده، گريه نمى كند ، مگر اين كه خداوند، پيش از بيرون آمدن اشك از چشمانش، به او رحم مى آورد، و زمانى كه اشك هاى چشمانش به گونه اش روان شود، اگر قطره اى از آن در جهنّم بيفتد، داغىِ آن را از بين مى برد، به گونه اى كه گرمايى در آن نخواهد بود . و كسى كه قلبش براى ما به درد آيد، روز مرگش، ما را مى بيند و شاد مى شود، چنان شادى اى كه همواره در دلش خواهد بود تا در كنار حوض [كوثر] بر ما وارد شود و كوثر، از ديدن دوستدارِ ما شادمان مى شود، زمانى كه بر آن وارد مى شود، تا جايى كه از انواع غذاها به او مى چشاند، آن چنان كه مايل نيست از آن ، خارج شود.
اى مِسمَع ! هر كس از آن (حوض كوثر) جرعه اى بنوشد، هرگز تشنه نمى شود و آبى نخواهد خواست و آن ، به خنكاى كافور و بوى مشك و مزه زنجبيل، و شيرين تر از عسل و نرم تر از كره و زلال تر از اشك و پاك تر از عنبر است . از چشمه تسنيم، بيرون مى آيد و در نهرهاى بهشت ، جارى مى گردد و بر سنگ ريزه هاى دُر و ياقوت ، روان مى شود . در آن ، جام هايى به شمار ستاره هاى آسمان، وجود دارد و بويش از مسير هزار سال راه به مشام مى رسد و جام هايش از طلا و نقره و در رنگ هاى گوهرند . چنان بويى از آن به صورتِ نوشنده مى خورد كه مى گويد: اى كاش من همين جا رها مى شدم و در پى جايگزينى و جابه جايى نبودم !
بدان كه تو ـ اى كِردين ـ از كسانى هستى كه از آن سيراب مى شوى و هيچ چشمى نيست كه بر ما بگريد، مگر اين كه از نعمت تماشاى كوثر ، برخوردار مى گردد و كسى كه ما را دوست داشته باشد ، از آن ، نوشانده مى شود و نوشنده از آن، از لذّت و مزه و اشتهاى آن برخوردار مى شود، بيش از آنچه پايين تر از او در دوستى ما، برخوردار شده است .
و [بدان كه] صاحب كوثر ، امير مؤمنان عليه السلام است و در دستش عصايى از چوب تمشك است كه با آن ، دشمنانش را مى كوبد . مردى از آنان مى گويد: من به هر دو شهادت (شهادت به يگانگى خدا و شهادت به رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله )، شهادت داده ام . او مى فرمايد: برو پيش فلان پيشوايت و از او بخواه كه شفاعتت كند . او مى گويد: پيشواى من كه تو از او ياد مى كنى، از من تبرّى مى جويد. او مى فرمايد: برگرد و به كسى كه دوستش داشتى و او را از ديگران جلوتر مى دانستى، بگو و از او بخواه كه چون بهترين مخلوق در نزد تو بوده است ، شفاعت تو را بكند و شايسته است كه بهترين مخلوق، هر گاه شفاعت كند، شفاعتش رد نشود . پس آن مرد مى گويد: از تشنگى مى ميرم . او هم به وى مى فرمايد: خداوند ، تشنگى ات را افزون كند و نيازت را به آب ، بيشتر نمايد! » .
گفتم : فدايت گردم ! چگونه او (دشمن اهل بيت عليهم السلام ) مى تواند به حوض كوثر نزديك شود، در حالى كه غير او [از كسانى كه دشمن شمايند ،] نمى تواند؟
فرمود: «[چون] او از چيزهاى زشت ، كناره گرفت و از بدگويى به ما اهل بيت ـ هر گاه كه از ما ياد مى شد ـ خوددارى كرد و چيزهايى را رها كرد كه ديگران در آنها جرئت (جسارت) ورزيدند . و اينها نه به خاطر دوستى ما و نه تمايلش به ما بود ؛ بلكه به خاطر تلاش زياد او در عبادت و ديندارى بود و نيز به جهت كثرت مشغول شدن او به عبادت بود، در حدّى كه از ديگران باز مانْد ؛ امّا دلش، منافق بود و دينش دشمنى [با اهل بيت] بود به سبب پيروى[اش] از اهل دشمنى و قبول ولايت گذشتگان» .