۷ / ۳۵
غلامرضا كافى
... ديدم كنار عَلقَمه ، ماه تمام راچون موج در خروشِ صلابت ، امام را
باران تير را چو سِپَر ، ايستاده بودچون نخل در هجوم تبر ، ايستاده بود
هر چند داغدارِ پسر بود ، تازه بودچشم انتظارِ زخم دگر بود ، تازه بود
گويى كه عمر عشق ، به آخر رسيده بودنوبت به يادگارِ برادر رسيده بود
قاسم ، چو تيغ ......... ، تشنه برون از نيام زدلب هاى خشك ، بوسه به دست امام زد
خون ، پرده بست چشم عزيز سوار رادر كف گرفت هيمنه ذو الفقار را
مهميز گُرده كوب سمندى سپيد شداهل حرم ز آمدنش نااميد شد
آن سرو تازه رُسته كه حيدرْتبار بوداز بوستان سبز حسن ، يادگار بود. ۱
۷ / ۳۶
محمّدرضا گلدسته
يا حسين ! از تو آبرو داريمتا ابد ، با تو گفتگو داريم
عشقت آتش فشان سينه ماستچون نشانى به روى سينه ماست
ما كه دلواپسيم در ميقاتمثل خار و خَسيم در ميقات
راه خود را ز كعبه ، كج كرديمبا تو از تو ، دوباره حج كرديم
وقت اِحرام شد ، كفن پوشيمرَختى از جنس خون به تن پوشيم
حجّ اكبر ، طواف كربُبَلاستكعبه ، در اعتكافِ كرببلاست
عدّه اى ، از تو راه ، كج كردندكربلا را فداى حج كردند
عدّه اى ، گرم كار خود بودندغافل از تنگه اُحد بودند
عدّه اى نيز تكّه تكّه شدندبنده نام و نان و سكّه شدند
غرق در آخورِ علوفه شدندعدّه اى نيز اهل كوفه شدند
كوفه ، لبريزِ ناجوان مَردى استخنجر تيزِ ناجوان مردى است
جان زهرا ، به سوى كوفه ، مرو!با گل و غنچه و شكوفه ، مرو!
كوفه ، ره بر تو بست ، يا مولا!بيعتت را شكست ، يا مولا!
كربلا ، يعنى اشك ، يعنى آهذبحِ هفتاد و دو خليلُ اللّه
قتلگه،مروه است، خيمه ، صفاستعيد قربان ، غروب عاشوراست
كربلا ، كعبه اَهورايى استمشهدِ لاله هاى زهرايى است. ۲