407
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد دهم

۷ / ۲۸

محمود شاهرخى

اى آن كه در عزاى تو چشم جهان گريست!وز درد جان گزاى تو هفت آسمان گريست!
تنها نه آدمى ز غمت خون ز ديده رانددر ماتم تو عرش و زمين و زمان گريست
هر كو حديث داغ جگرسوز تو شنيدلرزان، چو شمع، با دل آتش فشان گريست
از محنت تو شور به جنّ و مَلَك فتادوز ماتم تو ديده پير و جوان گريست
ماهى ز حسرت لب خشكت در آب سوختمرغ از حديث درد تو در آشيان گريست
خير النّسا به چهره ز اندوه، لطمه زدخير البشر به ناله و آه و فغان گريست
زين داغ، مرتضى به بهشت برين گداختزين درد، مجتبى به رياض جنان گريست
گريد چگونه ابر بهارى به باغ و راغزينب، كنار كشته تو، آن چنان گريست
آن سان كنار نعش تو بگريست زار زاركز سوز آن، مُحبّ ومُعاند، شد اشكبار ۱

۷ / ۲۹

مجيد شفق

... با كاروان ، انگار ، جان عاشقان بوداز عاشقى بر چهره هر يك ، نشان بود
قابيليان ، با خنجر بُرّان رسيدندهابيليان را يك به يك ، در خون كشيدند
منظومه شمسى ز هم پاشيد ، اى دوست!ظلمت سرا شد چهره خورشيد ، اى دوست!
گَرد از زمين تا ساحتِ چرخ نهم بودرخساره خورشيد عالمگير ، گُم بود
گويى جهان مى سوخت در بيمارى دِقبا مرگ خورشيد زمان و صبح صادق
در ناكجاآباد ، سيرى داشتم منخود را اسير مرگ مى انگاشتم من
دست خيانت ، دفتر غم را رقم زدپاى جنايت ، باز در ميدان ، قدم زد
وقتى شفق ، خورشيد را در كام مى بُرددشمن ، اسيران را به سوى شام مى برد
خورشيديان را در سراى شب نشاندندداغ جهان را بر دل زينب نشاندند
گفتى : فراز شاخه ها ، گل ها به خواب انديا نيزه ها ، مهمان خون آفتاب اند
زينب ، خروشان بود در زندان مَحملسجّاد ، در سوز تبى منزل به منزل
خود قافله مى رفت در موج سعادتزان كاروان ، بر پا همه عطر شهادت
بر چشم گريان و گريبان دريدهخورشيد را ديدم ، وليكن سربُريده
بود آن بلنداختر ، سرش ماه منوّرسر ، اين چنين ممكن بُود ؟ اللّه اكبر!
تب ، شعله اى بر پيكر سجّاد مى زدخود ، آتش صحرا به مَحمل ، باد مى زد
مى گفت آن كودك : چرا سردار ما نيست؟در راه غربت ، كاروانْ سالار ما نيست؟
ديگر قرارِ زندگى از جان ما رفتعبّاس كو؟ قاسم چه شد؟ اكبر ، كجا رفت؟
بس كودكان ، كز تشنگى بى تاب بودندگُل هاى زهرا در سفر ، بى آب بودند
واى از دلم ! بايد سخن ، پايان پذيردترسم كه از سوزَش ، قلم آتش بگيرد
بس كن سخن هاى عجب ، دنيا فسانه استدرياى ژرف رنج و محنت ، بى كرانه است
آوخ ! چه گويم ؟ فرصت گفتار ، تنگ استاهريمن نامردمى را فكر ، جنگ است
زين ماجرا چشم «شفق» ، درياى خون شدديگر تمام آسمان ها لاله گون شد. ۲

1.كاروان شعر عاشورايى: ص ۶۰۲ .

2.دانشنامه شعر عاشورايى : ج ۲ ص ۱۴۹۴ ـ ۱۴۹۵ .


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد دهم
406

۷ / ۲۷

غلامرضا سازگار

جمال حق زسر تا پاست ، عبّاسبه يكتايى قسم ، يكتاست عبّاس!
اگر چه زاده اُمّ البنين استوليكن مادرش زهراست ، عبّاس
خدا داند كه از روز ولادتامام خويش را مى خواست عبّاس
عَلَم در دست ، مَشك آب بر دوشكه هم سردار و هم سقّاست ، عبّاس
بنازم غيرت و عشق و وفا راكه عطشان بر لب درياست ، عبّاس
هنوز از تشنه كامان ، شرمگين استاز آن ، در علقمه ، تنهاست عبّاس
نه در دنيا بُود باب الحوائجشفيع خلق در عُقباست عبّاس
چه باك از شعله هاى خشم دوزخكه در محشر ، پناه ماست عبّاس
شفيعان ، چون به محشر، روى آرندبُريده دست او همراه دارند. ۱

1.دانش نامه شعر عاشورايى : ج ۲ ص ۱۳۵۰ .

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد دهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1388
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 5707
صفحه از 514
پرینت  ارسال به