۷ / ۲۵
ابو القاسم حسينجانى
كنار دل و دست و دريا ، اباالفضلتو را ديده ام بارها ، يا ابا الفضل !
تو از آب مى آمدى ، مَشك بر دوشو من ، در تو ، غرق تماشا ، ابا الفضل !
اگر دست مى داد ، دل مى بُريدمبه دست تو ، از هر دو دنيا ، ابا الفضل !
دل از كودكى ، از فرات آب مى خوردو تكليف شب ، آب ، بابا ، ابا الفضل !
تو لب تشنه ، پَرپَر شدى ، شبنم اشكبه پاى تو مى ريزم امّا ، ابا الفضل !
فَدَك ، مادرى مى كند كربلا راغريبى تو هم مثل زهرا ، ابا الفضل !
تو را هر كه دارد ، ز غم ، بى نياز استوفا ، بعد از اين نيست تنها ، ابا الفضل !
تو با غيرت و آب و دستِ بُريدهقيامت به پا مى كنى ، يا ابا الفضل ! ۱
۷ / ۲۶
كريم رجب زاده
به ميدان مى برم از شوق سربازى ، سر خود راتو هم آماده كن ـ اى عشق ـ ، كم كم ، خنجر خود را
مرا گر آرزويى هست ، باور كن بجز اين نيستكه در تن پوشى از شمشير ، بينم پيكر خود را
هواى پَر زدن از عالم خاكى به سر دارمخوشا روزى كه بينم بى قفس ، بال و پَر خود را!
ز دل ، تاريكىِ باد خزان تا پرده بردارمبه روى دست مى گيرم ، گلِ نيلوفر خود را
چه خواهد كرد فردا ، آتش افروزِ قنارى سوزبه دل ها گر بپاشم اندكى خاكستر خود را
من از ايمان خود ، يك ذرّه حتّى بر نمى گردمتلاوت مى كنم در گوش نِى هم باور خود را. ۲