قيصر امين پور(م ۱۳۸۶ ش)
خوشا از دل ، نَم اشكى فشاندنبه آبى ، آتش دل را نشاندن
خوشا زان عشقبازان ، ياد كردنزبان را زخمه فرياد كردن...
سرى بر نيزه اى ، منزل به منزلبه همراهش هزاران كاروان ، دل
چگونه پا ز گِل بردارد اُشتُركه با خود ، بارى از سر دارد اُشتُر؟
گران بارى به محمل بود ، بر نىنه از سر ، بارى از دل بود بر نِى
چو از جان ، پيش پاى عشق ، سر دادسرش بر نِى ، نواى عشق ، سر داد
به روى نيزه و شيرين زبانىعجب نَبْود ز نِى ، شكّرفشانى
اگر نِى ، پرده اى ديگر بخواندنيستان را به آتش مى كشانَد
سزد گر چشم ها در خون نشينندچو دريا را به روى نيزه بينند
شگفتا ، بى سر و سامانىِ عشق!به روى نيزه ، سرگردانىِ عشق!
ز دست عشق ، عالَم در هياهوستتمام فتنه ها زير سرِ اوست. ۱
۷ / ۱۹
رضا اسماعيلى
آيينه شدى تا كه خدا در تو درخشيدخورشيدترين حادثه ها در تو درخشيد
بر دوست ، همان روز كه با حنجره خونگفتى تو : «بلى» ، كرب و بلا در تو درخشيد
شد كرب و بلا ، كعبه تو ، حجّ تو مقبول!گفتى تو چو «لبّيك» ، بلا در تو درخشيد
اى معجزه سرخ ! به ايثار تو سوگندتو خون خدايى كه خدا در تو درخشيد. ۲