۷ / ۱۶
حسين منزوى (م ۱۳۸۳ش)
اى خون اصيلت به شتك ها زغديرانافشانده شرف ها به بلنداى دليران!...
اى جوهر سردارىِ سرهاى بُريده!وى اصل نميرندگىِ نسل نميران!
خرگاه تو مى سوخت در انديشه تاريخهر بار كه آتش زده شد بيشه شيران
آن شب ، چه شبى بود كه ديدند كواكبنظم تو پراكنده و اردوى تو ، ويران
و آن روز كه با بيرقى از يك سرِ بى تنتا شام شدى قافله سالارِ اسيران
تا باغ شقايق ، بشوند و بشكوفندبايد كه ز خون تو بنوشند كويران
تا اندكى از حقّ سخن را بگزارندبايد كه به خونت بنگارند دبيران... ۱
۷ / ۱۷
محمّد رضا آقاسى (م ۱۳۸۴ش)
دشت ، پر از ناله و فرياد بودسلسله برگردن سجّاد بود
فصل عزا آمد و دل ، غم گرفتخيمه دل ، بوى محرّم گرفت
زهره منظومه زهرا ! حسين!كُشته افتاده به صحرا ! حسين!
دست صبا ، زلف تو را شانه كردبر سرن نى ، خنده مستانه كرد
چيست لب خشك و ترك خورده ات ؟چشمه اى از زخمِ نمك خورده ات
روشنى خلوت شب هاى من !بوسه بزن بر تب لب هاى من
تا زغم غربت تو ، تب كنمياد پريشانى زينب كنم
آه از آن لحظه كه بر سينه اتبوسه نشاندند لبِ تيرها !
آه از آن لحظه كه بر پيكرتزخم كشيدند به شمشيرها !
آه از آن لحظه كه اصغر شكفتدر هدفِ چشم كمانگيرها !
آه از آن لحظه كه سجّاد شدهم نفسِ ناله زنجيرها ! ۲