۷ / ۶
ابو القاسم الهامى (لاهوتى)(م ۱۳۳۶ ش)
بيا در كربلا محشر ببين ، كين گسترى بنگرنظر كن در حريم كبريا ، غارتگرى بنگر
فروشنده ، حسين و جنسْ هستى ، مشترىْ يزدانبيا كالا ببين ، بايع نگه كن ، مشترى بنگر
به فكر خير امّت بود وقت مرگ فرزندشز همّت كشته شد ، امّت ببين ، پيغمبرى بنگر
ز بى آبى به وقت مرگ هم عبّاسِ نام آورخجل بود از سكينه ، يادگار حيدرى بنگر
به جاى آب ، خون پاشيده شد در راه از غيرتبه دشت عشق ، فرمانده ببين ، فرمانبرى بنگر
به جاى شاه دين ، فرمانده خيل اسيران شدمقام زينبى را بين ، وفاى خواهرى بنگر
براى گريه هم فرصت ندادند آل احمد رامسلمانى نگه كُن ، رسم مهمان پرورى بنگر
حسين را كُشته بود و خون بها مى داد مشتى زَرببين كار يزيد بى حيا ، زشتْ اخترى بنگر
خدا ، محبوب خود را غرقه در خون ديد ـ لاهوتى ـنكرد اين، دَهر را نابود ، صبر داورى بنگر. ۱