385
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد دهم

۷ / ۵

عبد السّلام تربتى (م ۱۳۷۲ ق)

اى وجه ذو الجلال ! چرا خفته اى به رو؟بُبْريده شمر دون ، مگرت از قفا ، گلو؟
اى شاه بى سپاه ! سر و افسرت چه شد؟انگشت و دست و جامه و انگشتريت كو؟
دنيا فروختى به يكى كهنه پيرهناى خاك بر سرم ! چه شد آن مُندَرِس رُكو؟ ۱
پس هِشت سر به پاش چو زلفى كه سر به گوشتا سر كند حديث شب هجر ، مو به مو
يعنى ببين كه خصم جفاجو به ما چه كرداز دى كه گشته اى تو ز طفلان ، كناره جو
بنگر به عارضم كه چه سان گشته نيلگوناز بس كه شمر دون زده سيلى مرا به رو
حاشا دوباره دست بدارم ز دامنت!كلّا كه بر نخيزم از اين آستان و كو!
تا قصّه هاى هجر دهم شرح ، يك به يكدشمن چو رفت و ما و تو مانديم ، دو به دو
بِدْهم به زخم پيكر افزون ز اخترتاز ريزش ستاره به رخساره ، شست و شو
گر چاك گشته دامن گُل از جفاى خاربلبل صفت ، به سوزن مژگان كنم رُفو
بر دوش طفلِ ديده كِشم بهر اصغرتهر لحظه ، آب از دل خونين ، سَبو سَبو
وا حسرتا كه خصم دَغا ، فرصتش نداديك دم براى عرض دعا ، مهلتش نداد!
يك درد ، وا نگفته هنوز از هزار راكز گُل جدا نموده به سيلى ، هَزار را...
افتاده در سُرادق عصمت ، نوا و شورچون شد بلند بانگ مخالف به «إرْكَبُوا» ۲
مَركوب بانوانِ شه يثرب و حجازشد بى جهازْ ناقه وحشىّ تندخو
كاش آن زمان ز جامعه ، شيرازه مى گسيختكافكند غُل به گردن زين العباد ، عدو!
زان كاروان كه رفته به يغما اثاثشانبى پرده بيش از اين نتوان كرد گفت گو
افتاد شور و غُلغُله در جان بلبلانآن دَم كه آمد از گُلشان بر مشام ، بو
گل هاى باغ فاطمه ، كافكنده بود خواربى آبشان تطاول خَس در كنار جو
بيمار شد ز نرگس اكبر ، ترانه سنجزينب به ياد شور حسينش «اُخَىَّ» ۳ گو
ناگاه عندليب ، گلستان بوترابچشمش فتاد بر گُل افتاده اى به رو
اوراق گشته مصحفِ بر رو فتاده اىكز خون نوشته نوك سِنان ، آيه ها بر او
شد مضطرب چنان كه وقار از سكينه رفتآشفته شد چنان كه به رخسار ماه ، مو
از نرگسش به لاله ز خون ، ژاله پاش شدسر چون نمانده بود ، دُرافشان به پاش شد. ۴
پس با دُمُوع جاريه، ۵ آن بانوى اسيرگفتا به خاك ماريه ۶ با ناله و نَفير
...كاى خاك پاك خوش! تو هماغوش ماه باششاه حجاز را پس از اين ، بارگاه باش
شاهى كه با حَنوط گرفتيش در بغلكافور پاش بر تنش ، از خاك راه باش
ديدى تو ناروا به شه از كهنه پيرهنحالى بيا و پيرهنش را گياه باش
پنهان چو شد پناه خلايق ، به خاك توز امروز ـ اى زمين ـ تو خلايق پناه باش...
با خاطرى چو موى پرى زادگان ، پريشزان پس نمود عرضِ شكايت به مامِ خويش
مانند ابر آذرى ، آغاز ناله كردوز اشك ، خاك ماريه را رَشك لاله كرد
... كاى در بهشت دور ز غم ، غم گسار من!پنهان ز ديده ، مونس شب هاى تار من!
خوش بر سرير گلشن فردوس ، خفته اىيك لحظه سر بر آر و ببين لاله زار من
يك دم بيا به رسم تفرّج ، به كربلابنگر خزان ز باد مخالف ، بهار من
از قحط آب ، گشت خزان گلِستان تورفت از خَسان به باد فنا ، اعتبار من
از پا فتاده سَرو حسين تو روى خاكدر خون تپيده اكبر نسرينْ عِذار من
شد بهر قطره اى گل عبّاسى ام ز دستوز آب ديده ، دجله روان در كنار من
آهسته تر قدم به زمين نِه كه خفته استپژمان به مهد خاك ، گُل شيرخوار من
بيش از شبى نبرده به هجران ، به سر هنوزبنگر سفيد موى و سيه روزگار من
دست فلك نگر كه چه زود از سرير نازبر ناقه برهنه نهاده است بار من
امروز تا به كوفه زنندم به كعبِ نىفردا ببين چگونه بُود شام تار من
مادر ! بيا تو نيز به من ، همرهى نماوز اين مسافرت ، بپذير اعتذار من
بايد كه رُفت و رُفت به مژگانش اين رهىآن ره كه پويدى به سرش شهريار من
بايد به كوفه رفت ، همان كوفه اى كه بوددار الإماره پدرِ تاجدار من
آن كوفه اى كه آتش و خاكستر و كُلوخاز بام و در به تحفه نمايد نثار من
نى ، نى ! به كوفه مى بَرَدم خصم با جلالشمر از يمين روانه ، سَنان از يَسار من
گريان از اين مكالمه چون جدّ و مام كردبرگشت و روى شِكوه به نعش امام كرد
آن بانوى حجاز ، ز راه نوا و شورگفتا چو بُلبلى كه ز گل اُفتَدَه است دور:
اى كِتْ به خاك تيره ، نگون ، سروِ قامت است!برخيز و كن قيام كه اينك ، قيامت است
اى مير كاروان ، عجب آسوده خفته اى؟!شد كاروان روانه ، چه وقت اقامت است؟
از جاى خيز و بى كفنان را كفن نمااى كشته اى كه خون خدايت ، غرامت است!
بر كُشتگان بى كفنت ، خيز و كن نمازاى آن كه در حيات و مماتت ، امامت است!
از ما مجو كناره كه با اين فراق و داغما را دگر نه طاقت تيرِ ملامت است
با كاروان ، روان همه جا بر سِنان ، سرتبر خاك تيره ، از چه تنت را مَقامت ۷ است
خاكم به سر ز سمّ سُتوران كين ! كجاباقى به جا براى تو جسمى سلامت است؟
نى سر به تن ، نه جامه ، نه انگشترى ، نه دستبس داغ اكبرت به هويّت ، علامت است
اينك به سرپرستى ما آيدى سرتاى سر فداى آن كه سراپا كرامت است!
آسان شمرد و كرد به ما آنچه خواست ، چرخغافل از آن كه عاقبتش را وخامت است
آوخ كه دير گشت پشيمان ز فعل خويش!حالى ، چه سودْ حاصلش از اين ندامت است؟ ۸

1.رُكو: رِكوى ؛ لباس و جامه ژنده .

2.إركَبوا : سوار شويد .

3.اُخىّ : برادرم ، اى برادر !

4.دانش نامه شعر عاشورايى : ج ۲ ص ۱۱۰۸ و ۱۱۰۹ (به نقل از : اشك خون) .

5.دُموع جاريه : اشك هاى ريزان .

6.ماريه : سرزمين كربلا .

7.مقامت : قرار داشتن .

8.دانش نامه شعر عاشورايى : ج ۲ ص۱۱۱۰ -۱۱۱۲ (به نقل از : اشك خون) .


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد دهم
384

۷ / ۳

فؤاد كرمانى (م ۱۳۵۸ ق)

زنده جاويد كيست ؟ كشته شمشير دوستكآب حيات قلوب ، در دمِ شمشير اوست
گر بشِكافى هنوز ، خاك شهيدان عشقآيد از آن كشتگان ، زمزمه : دوست ، دوست...
عاشق ديدار دوست ، اوست كه همچون حسينزردىِ رُخسار او ، سرخ ز خون گلوست
هر كه چو او پا نهاد بر سرِ ميدان عشقبى سر و سامان سرش در خَمِ چوگان چو گوست
دوست به شمشير اگر ، پاره كند پيكرشمنّت شمشير دوست ، بر بدنش مو به موست
گر به اسيرى بَرند عترت او دشمنانهر چه ز دشمن بر او ، دوست پسندد ، نكوست. ۱

۷ / ۴

غروى اصفهانى (كمپانى) (م ۱۳۶۱ ق)

امشب شب وصال است ، روز فراق ، فرداستدر پرده حجازى ، شور عراق ، فرداست
امشب ، قِران سعد است در اختران خرگاهيا آن كه ليلة البدر ، روز مُحاق ، فرداست
امشب ز لاله رويان ، فرخنده لاله زارى استرُخساره هاى چون شمع ، در احتراق ، فرداست
امشب نواى تسبيح ، از شش جهت ، بلند استفرياد «واحسينا!» ، تا نُه رواق ، فرداست
امشب به نور توحيد ، خرگاه شاه ، روشندر خيمه آتش كفر ، دود نفاق ، فرداست
امشب ز روى اكبر ، قرص قمر ، هويداستآسيب انشقاق از تيغ شقاق ، فرداست
امشب شكفته اصغر ، چون گُل به روى مادرپيكان و آن گلو را ، بوس و عِناق ، فرداست
امشب خوش است و خرّم ، شمشاد قدّ قاسمرفتن به حجله گور ، با طَمطُراق ، فرداست
امشب نهاده بيمار ، سر روى بالش نازگردن به حلقه غُل ، پا در وثاق ، فرداست
امشب به روى ساقى ، آزادگان گشادهبند گرانِ دشمن، بر دست و ساق ، فرداست
امشب نشسته مولا ، بر رَفرَف عبادتپيمودن ره عشق ، روى بُراق ، فرداست
امشب شب عروج است ، تا بزم «قابَ قَوسَين»هنگام رزم و پيكار ، يوم السباق ، فرداست
امشب شه شهيدان ، آماده رحيل استديدار روى جانان ، يوم التلاق ، فرداست
امشب بگو به بانو ، يك ساعتى بيارامهنگامه بلاخيز ، ما لا يطاق ، فرداست
امشب قرين يارى ، از چيست بى قرارى؟دل گر شود ز طاقت ، يكباره طاق ، فرداست. ۲

1.شمع جمع : ص ۱۴۵ .

2.ديوان كمپانى : ص ۹۰ .

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد دهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1388
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 5404
صفحه از 514
پرینت  ارسال به