۷ / ۲
اقبال لاهورى (م ۱۳۱۷ ش) ۱
... آن شنيدستى كه هنگام نبردعشق با عقل هوس پرور ، چه كرد؟
آن امام عاشقان ، پورِ بتولسَرو آزادى ز بُستان رسول
اللَّه اللَّه باى بسم اللَّه ، پدرمعنى ذبحِ عظيم آمد پسر
بهر آن شه زاده خير المللدوش ختم المُرسلين ، نِعمَ الجمل
سرخ رو ، عشق غيور از خون اوسرخىِ اين مصرع از مضمون او
در ميان امّت كيوانْ جنابهمچو حرف «قُل هُوَ اللَّه» در كتاب
موسى و فرعون و شَبّير و يزيداين دو قوّت ، از حيات آيد پديد
زنده حق از قوّت شَبّيرى استباطل ، آخر داغ حسرت ميرى است
چون خلافت ، رشته از قرآن گسيختحُرّيت را زهر ، اندر كام ريخت
خاست آن سرْجلوه خير الاُمَمچون سحاب قبله ، باران در قدم
بر زمين كربلا ، باريد و رفتلاله در ويرانه ها كاريد و رفت
تا قيامت ، قطعِ استبداد كردموج خون او ، چمن ايجاد كرد
بهر حق در خاك و خون ، غلتيده استپس بناى «لا إلَه» ۲ گرديده است
مدّعايش سلطنت بودى اگرخود نكردى با چنين سامان ، سفر
دشمنان ، چون ريگ صحرا ، «لا تُعَد»دوستان او به يزدان ، هم عدد
سرّ ابراهيم و اسماعيل بوديعنى آن اِجمال را تفصيل بود
عزم او چون كوهساران ، استوارپايدار و تُندسِير و كامكار
تيغ ، بهر عزّت دين است و بسمقصد او حفظِ آيين است و بس
ماسِوَى اللَّه را مسلمان ، بنده نيستپيش فرعونى سرش افكنده نيست
خون او ، تفسير اين اسرار كردملّت خوابيده را بيدار كرد
تيغ «لا» ، چون از ميان ، بيرون كشيداز رگِ ارباب باطل ، خون كشيد
نقش «إلّا اللّه » بر صحرا نوشتسطر عنوان را نجات ما نوشت
رمز قرآن ، از حسين آموختيمز آتش او شعله ها افروختيم
شوكت شام و فَر بغداد رفتسَطوَت غَرناطه هم از ياد رفت
تار ما از زخمه اش لرزان هنوزتازه از تكبير او ، ايمان هنوز
اى صبا ! اى پيك دورافتادگان!اشك ما بر خاك پاك او رسان. ۳
1.علّامه محمّد اقبال لاهورى، متوفّاى ۱۳۵۷ ق (۱۹۳۸ م)، برابر با ۱۳۱۷ش، است.
2.اشاره به اين مصرع معروف خواجه معين الدّين چَشتى است: «حقّا كه بناى لا إله است حسين».
3.ديوان اقبال لاهورى : ص ۱۴۳ ـ ۱۴۴ .