فصل هفتم : نمونه مرثيه هايى كه در دوران معاصر، سروده شده اند ۱
۷ / ۱
مدرّس اصفهانى (بيدآبادى)(م ۱۳۴۶ ق)
چون بهر شاه تشنه جگر ، ياورى نماندعبّاس و قاسمى و على اكبرى نماند
از كيد و كين اختر بى مهر ـ اى سپهر ـاز بهر ياوريش، نكواخترى نماند
اِلّا نشان ناوك اعدا ، تنى نگشتاِلّا براى زيب سِنان ها ، سرى نماند
سيراب ، تشنه اى بجز از ناوكى نگشتآواى حنجرى بجز از خنجرى نماند
سلطان دين ، برابر دشمن به روزِ رزمبهرش ركابگير، بجز خواهرى نماند
از بهر حفظ پيكر خود ، كهنه جامه خواستواخر ز سُمّ اسب خَسان ، پيكرى نماند
مى خواست ناصرى و جز اصغر ، كسى نداشتآخر ز ضرب تير جفا ، اصغرى نماند
اين داغ سوزدم كه پس از قتل شاه ديناز خيمه گاه ، جز تلِ خاكسترى نماند
اين غيرتم كُشد كه ز اهل حريم شاهاِلّا اسير آل دَغا ، دخترى نماند
از جور چرخ و كينه اختر ، جفاى دهربر اختران برج حيا ، زيورى نماند
پس با تن شريفِ برادر ، خطاب كردوز آه آتشين ، دل عالم، كباب كرد.
گفت : اى به خون تپيده ، مكرّم برادرمكافتاده اى به روى زمين ، در برابرم!
آيا تو آن حسين منى ، كز شرف نمودبر دوش خود سوار ، تو را جدّ اطهرم؟
گر من كفن نكردم و نسپُردمَت به خاكمعذور دار از آن كه به سر نيست مِعجَرم
بر خاك مى نشينى و مى بينمت به چشماى خاك بر سرم ، كه من از خاك ، كمترم!
گفتى : ميا ز خيمه برون ، رُخ مكن كبودتا نزد دشمنان ، ننمايى محقّرم
در خيمه گه نشستم و بيرون نيامدمتا شد دوتا ز تيغ جفا ، فرق اكبرم
صابر شدم به هر ستم و هر بلا ، ولىهرگز نمى رود دو مصيبت ز خاطرم
اين داغ سوزدم كه ميان دو نهر آبلب تشنه جان سپرده اى اندر برابرم
اين درد كاهدم كه يكى كهنه پيرهنگفتى بده كه تا نبرد كس ز پيكرم
آن پيرهن به جسم شريفت نمانْد و گشتعريان در آفتاب، تنت ! خاك بر سرم!
برخير ، كز وداع تو بر جان زنم شراركاينك ز خدمتت به تحسّر ، مسافرم
پس قصّه ختم كرد و به محمل ، سوار شداز پرده ، بى حجاب ، برونْ پرده دار شد. ۲