۵ / ۱۵
طراز يزدى (م ۱۲۲۴ ق)
آتش زد اين بهار ، جگرهاى تفته رامانَد سحاب ، خيمه بر باد رفته را
بود آتشى نهفته به دل ها و بر فروختباد بهار ، آتش در دل نهفته را
ياد آورم چو غنچه سيراب بنگرمآن غنچه هاى تشنه در خون شكفته را
خيزد ز خاك ، سبزه و ياد آوَرَد حسينآن سبز خطْ سُلاله در خاك خفته را
از كربلا شنفته اى ـ اى دل ـ حكايتىهرگز به ديده نيست شباهت ، شنفته را
هفت آسمان ، هنوز بگِريد بر آن كه ديددر خون خضاب ، كاكُل ماه دوهفته را
از هر طرف ، غبار مصيبت ، فرو گرفتكاشانه هاى شهپَر جبريل رُفته را. ۱
۵ / ۱۶
نشاط اصفهانى (م ۱۲۴۴ ق)
اين سعادت ، از اَزَل اندوخته استاين شهادت ، از على آموخته است
چون پيام دوست از دشمن شِنُفتزير زخم تيغ دشمن ، «فُزْتُ» ۲ گفت
هر كه را از دوستانش خواند دوستزير تيغ دشمنان ، بنشانْد دوست
از نخست افتاد چون مقبول عشقلاجرم ، شد عاقبت ، مقتول عشق
گر حديث ما ، تو را آيد عجبگفت حق ، خود در حديث«مَنْ طَلَب» ۳
طالب من ، گر شود يك ره ، كسىراه ها بنمايدش هر سو ، بسى
چون مرا بشناسد از آيات منعاشق آيد بر صفات و ذات من
شد چو عاشق از من ، آگه شد همىزان پس او را زنده نگذارم دَمى
بس عجب نَبوَد اگر كُشتم مَنَشعاشق است و لازم آمد كُشتنش
كُشتن عاشق ، به هر مذهب ، رواستخاصه آن عاشق كه معشوق خداست
پس مرا زآيين و دين مصطفىبر شهيد خويش ، بايد خون بها
وان كه هم منظور و هم مقبول منگشت زان سان تا كه شد مقتول من
هر دو عالم نيست خونش را بهاغيرِ من ، او را نشايد خون بها
هم منم دل بُرده ، هم بيدل منمهم منم مقتول و هم قاتل ، منم
كى سزا بينم به جاىِ خويشتنديگرى را خون بهاى خويشتن؟
خويش را نه رايگانى بخشمشكُشته ام تا زندگانى بخشمش
كشته عشق اَر شوى ، زنده شَوىتا ابد ، باقى و پاينده شوى
عشقبازى را شعار ديگر استرسم او ، رسم ديار ديگر است
بى سبب با دوستداران ، دشمن استدشمنى او همين تا كُشتن است
كُشتگان خويش را شد دوستدارگر كُشد عشق ، اى خوشا آن اعتبار!
اين بُود آيين عشق ! اين، كيش عشق!چاره جز مُردن نباشد پيش عشق. ۴
1.دانش نامه شعر عاشورايى : ج ۲ ص ۸۵۲ .
2.اشاره به كلام امام على عليه السلام در هنگام ضربت خوردن در مسجد كوفه : «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبه!» .
3.اشاره به حديث قدسى : «من طَلَبَنى وَجَدَنى و من وجدنى عَشَقَنى ، و من عشقنى عَشَقتُهُ ، و من عشقته قَتَلتُهُ ، و من قتلته فَعَلَىَّ دِيَتُه، ومن علَىَّ ديتُهُ فأنا ديته» (شرح فصوص الحكم، عبد الرزّاق كاشانى: ص ۱۰۰).
4.ميراث عشق : ص ۵۱۲ ـ ۵۱۴ .