۴ / ۱۴
محمّد بن حسام خَوسَفى (م ۸۷۵ ق)
دلم شكسته و مجروح و مبتلاى حسينطواف كرد شبى ، گِرد كربلاى حسين
شكفته نرگس و نسرين و سنبل تَر ، ديدز چشم و جبهه و جَعد گره گشاى حسين
طراز طرّه مُشكين عنبرافشانشخضاب كرد به خون ، خصم بى وفاى حسين
ز حلق تشنه او رُسته لاله سيرابز خون كه موج زد از جانب قفاى حسين
قَدَر ، چو واقعه كربلا مشاهده كردز چشم چشمه خون راند بر قضاى حسين
نشسته بر سر خاكستر ، آفتاب ، مقيمكبودپوش به سوگ از پىِ عزاى حسين
جمال روشن خورشيد را غبار گرفتكه در غبار ، نهان شد مَهِ لقاى حسين
در آن محل كه ز بيداد ، داد داده شودسزاى خود ببرَد خصمِ ناسزاى حسين
به روز واقعه اى ظالم خداناترسبيا ببين كه چه ها كرده اى به جاى ۱ حسين
خداى ، قاضى و پيغمبر از تو ناخشنودچگونه مى دهى انصاف ، ماجراى حسين ؟
حسين ، جان گرامى ، فداى امّت كردسزاست امّت اگر جان كند فداى حسين
به روز حشر ببينى به دست پيغمبركليد گنج شفاعت به خون بهاى حسين
حسين را تو ندانى ، خداى مى داندكمال منزلت و عزّت و عُلاى حسين . ۲