۴ / ۲
ناصر خسرو(م ۴۸۱ ق)
لعنت كنم بر آن بت ، كو كرد و شيعت اوحلق حسين تشنه ، در خون ، خضاب و رنگين
پيش تو اند حاضر ، اهل جفا و لعنتلعنت چرا فرستى ، خيره به چين و ماچين؟ ۱
۴ / ۳
امير معزّى (ق ۶ ق)
آن يكى را جان ز تن گشته جدا اندر حجازوان دگر را سر ، جدا گشته ز تن در كربلا
آن كه دادى بوسه بر روى و قفاى او رسولگَرد ، بر رويش نشست و شمر ملعون در قفا
وان كه حيدر ، گيسوان او نهادى بر دو چشمچشم او در آب ، غرق و گيسوان ، اندر دَما ۲
روز محشر داد بستانَد خدا از قاتلانْشتو بده داد و مباش از حُبّ مقتولان ، جدا . ۳
۴ / ۴
سنايى غزنوى(م ۵۳۵ ق)
حَبّذا كربلا و آن تعظيمكز بهشت آورَد به خلق ، نسيم!
وان تنِ سر بُريده در گِل و خاكوان عزيزان ، به تيغ ، دل ها چاك
وان تن سر به خاكْ غلتيدهتن بى سر ، بسى بد افتاده
وان گُزينِ همه جهان ، كُشتهدر گِل و خون ، تنش بياغشته
وان چنان ظالمانِ بدكرداركرده بر ظلم خويشتن ، اصرار
حُرمت دين و خاندان رسولجمله برداشته ز جهل و فضول
تيغ ها لعلگون ز خون حسينچه بود در جهان ، بَتَر زين شَين؟ ۴
زخم شمشير و نيزه و پيكانبر سر نيزه ، سر به جاى سِنان
كرده آل زياد و شمرِ لعينابتداى چنين تبه در دين
آل ياسين ، بداده يكسر ، جانعاجز و خوار و بى كس و عطشان
مصطفى ، جامه جمله بدريدهعلى از ديده ، خون بباريده
فاطمه ، روى را خراشيدهخون بباريده ، بى حد از ديده
حسن از زخم كرده سينه كبودزينب از ديده ها برانده دو رود. ۵