۳ / ۵
عبد اللّه بَرقى ۱
۲۹۳۱.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :يكى از شاعران [يعنى عبد اللّه برقى]، سروده هاى عاشورايىِ بلندى دارد كه برخى از ابيات آن را برگزيديم :
هر گاه عاشورا فرا مى رسد، اندوهم دو چندان مى شود و اشكم ، سرازير مى گردد.در چنين روزى ، تمام زمين ، غبارآلود گرديد
براى همدردى با آنان، و آسمان نيز به خود لرزيد.مصيبت ها [ى آن روز]، هر مسلمانى را آشفته ساخت
امّا چشمان بدكاران را روشن نمود.هر گاه جانم به ياد مصيبت كربلا مى افتد
و از اندام سَرورانى ياد مى كند كه در آن سرزمين ، لِه شدندقلبم به تنگ مى آيد و مو بر تنم راست مى شود
و بر اندوهم افزوده مى شود و زندگى ام ، ناگوار مى گردد.جانم فداى آن گونه هاى خاك آلود!
جانم فداى پيكرهاى بى كفن افتاده!جانم فداى سرهاى درخشانِ بر نيزه شده
كه به شام ، بُرده شدند و بارقه هاى نور در آنها بود!جانم فداى چشمان فرو رفته اى
كه نگاهى در پىِ نگاهى، به آب داشتند!جانم فداى لب هاى خشك از تشنه كامى
كه از فرات ، قطره اى ننوشيدند!جانم فداى بانوان پرده نشينِ خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله باد؛
پريشانان و خستگانى كه پوششى به آنها داده نشد !اشك هايى مى جوشند كه با خون، آميخته اند
مانند گريه دختركانِ نورس كه پياپى مى گِريند،بر بهترين كشته هاى جوان و پير
كه هر گاه سواران، تاختن آغاز مى كردند، آنها تيزتك و پيشتاز بودندو بهار پُررحمت براى بى سرپرستان و زنان بيوه بودند
و هر بامداد ، خواندن قرآنِ آنان ، فراوان بود؛آنان كه سرشناسان دين مصطفى صلى الله عليه و آله و دوستداران او
و اصحاب او و پايبند قربانى و حج و عمره بودند .فرياد مى دارند: اى جدّ بزرگوار!
آيا مى بينى كه چه محنتى از خاندان اميّه مى كشيم؟كينه هاى كهنه بدر است كه پس از شصت سال ، سر باز كرده
و ساليان دراز بود كه آنها را در درون خويش ، پنهان كرده بودند.گواهى مى دهم كه هرگز جانى
به ذرّه اى از اين جنايتگرى ها ، رضايت نمى دهد.انگار پيشِ روىِ خود مى بينم كه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله [ ، فاطمه زهرا عليهاالسلام]
دست هايش را به ساق عرش آويخته است و اشك هايش ، پياپى مى ريزندو در دامنِ خويش ، پيراهن حسين عليه السلام را دارد كه خونين است
و تمام عالميان ، از اين صحنه ، در حسرت و آه مى سوزند.