۲۹۱۵.الروضة المختارة :ـ كه رحمت خدا بر او باد ـكُمَيت گفته است:
از بزرگ ترين حوادث ، مصيبتى بودكه در آن ، پاكْ نياترين كس را بدكاران بدْنسل كشتند؛
همان كشته خاندان هاشم، افتاده در كنار طَفـ و افسوس بر پيكرى كه هيچ ياورى ندارد ـ
و غبارآلوده گونه از خاندان هاشم .خوشا آن پيشانى اى كه خاك آلود است!
نيز از هموست ـ كه خداوند از او خشنود باد ـ :
و شگفتى اى كه نمى توانم آن را درك كنم، اين كه اسبانشاندر زير غبارِ هماره خيزان، شيهه مى كشند.
حسين عليه السلام را از آب گواراى فرات و سايه سارِ آن ، باز مى دارندو در برابرشان ، نيزه دارى ، نيزه نمى كِشد .
گويى دلقكانى كه حسين عليه السلام را محاصره كرده اندبراى شمشيرهايشان، قطع هر سرى را جايز مى شمرند.
نوادگان احمد ، در رزمگاه ، در خون، غوطه ورندو خونِ آنان، به سانِ اسبانِ خلخال به پا، آراسته شان كرده است.
پيامبرِ خدا صلى الله عليه و آله ، از ميان آنان رفته و فقدانِ اوبراى مردم، بى ترديد ، مصيبتى بزرگ است.
هيچ گاه ، بى يار و تنهايى نديدم كه مصيبت او اين قدر، جانكاه باشدو نيز به گاهِ تنهايى و بى كسى ، مدد رساندنِ به او ، اين اندازه واجب باشد .
تيراندازان ، با كمانِ ديگران ، به او تير مى زدندبسا كسانى كه گم راهى آنها ، ريشه در نياكانشان دارد!
مگسانِ حريص ، گرداگردِ او بودنددو گونه: مسلّح و بى سلاح.
آن گاه كه نيزه ها در او فرو مى رفتندگم راهانشان ، از هر سو تكبير سر مى دادند و «لا إله إلّا اللّه » مى گفتند .
البتّه هر كه دست به كار بود، سرِ خود را به سلامت نبُردچنان كه هر كه در مصيبت او ، اندوهناك ، گريه سر دهد ، هرگز سرزنش نمى شود.
هرگز خونخواهان بصيرتمندى و حقمدارى را نديده امكه دست و پاى سالمى برايشان مانده باشد
چونان هواخواهان او كه جنگ ، هماره بر ايشان ، گرو گرفتهو ديگِ رزم ، در برابرشان در حال جوشيدن و قُل زدن است.
[مردم هم روزگارِ او] دو گونه اند : يكى ، سوار بر اسبِ دشمنى استو ديگرى ، از اين كه حق را تنها گذاشته ، زار مى زند.
آنها كه وا پس مانده اند ، نشستنِ آنها به كارشان نيامده استو آنها كه اهل پيشتازى اند [و شهيد شده اند] ، ضررى نديده اند.
نيز از هموست:
جانشينِ وصى [ى پيامبر] كه مرد فيصله دادن بودو در روزِ رزم ، دشمنان را نابود مى كرد؛
همان كشته سرزمين طَف ، كهدر ميان غوغاگران امّت و گروه اشرار ، رها شد...
زنان داغدارى كه همه كسانشان از دستشان رفته انداز اين پس ، در اندوه او ، هماره ، نشست و برخاست هاى فراوانى خواهند كرد.
در اندوه او [بر چهره زنان و مويه كُنان] با داغىِ چهره ، آشنا مى شوند ؛همان زيبارويى كه نياكانش سخاوتمند بودند .
كُشته مردمانِ ناپاكْ نسل، كه او را كشتنددر حالى كه او برترين نوشنده باران ابرها ...
و پدر فضيلت بود كه بى ترديد ، ياد آنان ، خوش گوار استو مايه درمانِ درد است...
على رغم خواستِ كينه توزانِ بدخواه،بى پروا و صريح ، از آنها ياد مى كنم .
آنها هم گروه من هستند و [از امّت اسلام ،] قسمتِ منو از ديگر مذاهب ، مرا كافى است ...
جانِ من ، شيداى آنهاستچنان شيدايى كه طعمِ خوراك را فراموش كرده است.