۱ / ۱۴
عُبَيدة بن عَمْرو كِنْدى ۱
۲۸۹۷.الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :عبيدة بن عَمْرو كِنْدى ، در رثاى حسين بن على عليه السلام و پسرش و يادكردِ شهادتِ آنها و سرنوشتِ قاتلان آنها ، چنين سروده است :
قلب ، پس از پيرى ، از اُمّ عامر ، نشاطى دوباره يافتولى گذر دوران ، آن را از او ، غافل ساخت
و نيز كشته شدن كسى كه در ميان آدميان ، بهترين نيا و پدر را داردآن گاه كه افتخارات آدميان ، به شماره در مى آيد .
[به ياد آور] فراخوانىِ وى را از مردمِ سرگشته ، براى يارىامّا ديديم كه همگى ، از يارى اش روى گردان شدند.
آنان ، يا كسانى بودند كه بيعت خود را زير پا نهادنديا اين كه در حضور امام عليه السلام ، سخن چينى كردند و نيرنگ در پيش گرفتند
و چون او را ديدند، بر او نيزه زدندو شمشير ، از نيام كشيدند و [او را] با بريدن رگ گردن كشتند.
اى ديده! سرشكِ انبوه بيفشان و تمام اشك هايت رابر بهترينِ پيشينيان و حاضران ، ببار .
بر پورِ على عليه السلام و فرزند دختر محمّد صلى الله عليه و آلهپيامبرِ هدايتگر، و فرزند وصىّ (امامِ) مهاجر.
از بنى تميم ، گروهى عليه او هم داستان شدندو نيز خانواده پليدى از خاندانِ كِلاب بن عامِر.
و از قبيله وَهْبيل ، جمعى عليه او همدست شدندو دسته ديگرى ، عليه او پيمان بستند .
و نيز از ابان بن دارِم ، پنجاه مردِ كاملْ سالبر او حمله ور شدند ، مانند شيران تيزتاز
و از هر محلّه اى ، براى كشتنِ او گِرد آمدندكسانى كه اهل پيمان شكنى و افراطكارى و فخر فروشى بودند
خدا، آتش درونم را [با انتقام گرفتن] از سِنان و مالكآرام كند، و [با انتقام گرفتن] از صاحب فتوا ، لَقيط بن ياسر ،
و نيز از مُرّه عبدى و ابن مُساحِقو سواركار اسبِ سفيديال ، كعب بن جابر،
و نيز از اَورقِ صَيدا و ابن مُوَزَّعو از بُجْرِ قبيله تَيمُ اللات و از مرد عامرى
و نيز از چند نفر حَضرَموتى و تَغْلِبىو نيز از مانعان آب در ماه گرم تابستان
و از خَولى ـ كه خدا او را [به مرگ باعزّت] نكُشد ـ و هانىو ثعلبه بزرگ سُرين و پسر تُباحِر!
و خدا ، پسر اَبجَر را ايمن مَدارد ، تا وقتى كهكبوترى در شاخسارى چشم نواز ، مى خوانَد
و نيز [ايمن مَدارد] آن كم فهمِ خودنما و آن كهبا تير ، دارايى و مال او را نشانه گرفت و مهاجر را
و پسر رُقاد را كه از هشيارى اش بهره اى نگرفتو پسر يزيد را با وجود آن همه نگهبان
و نيز سردمدارانِ گم راهى عراق و ديگران رااعم از تَميم و آن ملعون ، يعنى ابن زاجِر
و آن حَنظَلى ها كه تيرهايشان ، پياپىبر چهره و پهلوى او فرود آمد
و همه خاندان سعد بنِ مَذحِج،و آن پيسى زده پليد بدذات
و جماعتى از طَى كه بى شرمانه ، او را در ميان گرفتندو جمعى از ما كه درونى بد دارند
و خَثعَمى ها كه بر سرش فرود آمدندو آنها كه با سلاح ، به ديدارش شتافتند
و شَبِث ـ كه خدا، هرگز جانش را سالم نكند ـو ابن سعد كه با شمشيرى برّاق و بُرنده با او ، رو به رو شد!