۱ / ۵
ابو رُمْح خُزاعى ۱
۲۸۸۴.مثير الأحزان:ابو رمح ، نزد فاطمه دختر حسين بن على عليه السلام ، ۲ رفت ومرثيه اى در باره امام حسين عليه السلام خواند و گفت :
ابرهاى اشك ، بر فراز چشمانم نمايان شدندو آسمانِ چشمانم صاف نشد تا آن كه بارانِ سيل آسا ، باريدن گرفت.
بر خاندانِ پيامبر، محمّد صلى الله عليه و آله ، مى گِريدو در اشك ريختن ، زياده روى نكرد ؛ بلكه كاهلى كرد .
آنان ، قومى بودند كه به شمشيرهايشان ، بدگمان نبودندو آن گاه كه شمشيرهايشان از نيام كشيده شد ، زخم هاى عميقى به دشمنانشان ، وارد گرديد .
شهيد سرزمين طَف از آل هاشمبى ترديد ، گردن هاى فراوانى از قريش را [به پايين،] كج كرد و خوار شدند.
فاطمه گفت: اى ابو رُمْح! آيا چنين مى گويى؟!
گفت: خدا مرا فدايت كند! پس چگونه بايد بگويم؟
گفت: بگو: گردن هاى مسلمانان را [به پايين،] و خوار شدند.
پس گفت: از امروز به بعد ، اين سروده را نخواهم خواند ، مگر اين گونه .
1.ابو رمح (/ ابو رميح) عمير بن مالك بن حنظل خزاعى، حدود سال ۱۰۰ ق ، درگذشت . وى شاعرى بود كه در باره امام حسين عليه السلام و در رثاى ايشان، فراوان شعر سروده است، هر چند در باره ديگران ، بسيار اندك شعر مى گفت، چنان كه ابن نديم گفته است . همان گونه كه در الإصابة فى تمييز الصحابة آمده، پدرش از ياران پيامبر صل الله عليه وآله بود. وى پيوسته به ديدار خاندان پيامبر۷ مى رفت و گِرد او جمع مى شدند و او ، مراثىِ خود را مى خواند .
2.ر. ك: ج ۱ ص ۳۵۱ (بخش يكم / فصل ششم / فاطمه) .